-
رفتن
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 08:31
با قیمت حقوقم موافقت نکردن منم امروز ظهر از این شرکت میرم میرم از شرکت .... با یه کوله باره خاطره
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 12:46
منچستر باخت حالم گرفته شد اینقدر که حوصله دیدن مراسم اهدای جام رونداشتم سریع خوابیدم اینم از تیم فوتبال همچنان می چرخیم بعضی وقتا سرم گیج میره
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 11:52
وب فلفل چی شده؟ من نمیتونم برم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 09:27
دیشب یه جا مهمون بودیم بازم مجردی یه پسری 22-21ساله که فامیل یکی از بچه هابود واسه اولین باری که به جمع ما میومد گفته بودن که صدای خوبی داره خلاصه اومد با یه گیتار بعد یه نیم ساعتی بهش گفتن بخون اونم شروع کرد یکم با گیتار دمو زد بعدش افتخار داد یه آهنگ از شادمهر خوند به نام اشک من خیلی خوشم اومد بعد آهنگ بهش تبریک...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 21:10
روز مادر بر مادر زن مادر زن مبارک باد
-
طلاق
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 16:34
نمیدونم چرا به هرکی میرسم زنشو طلاق داده :( توی این هفته سه نفرو که تازه ازدواج کرده بودن دیدم که همشون در حال طلاق بودن آخریش کارمند بیمه بود رفتم واسه دفترچه بعد کلی حرف نتیجه ش این بود که بعد از سه سال ازدواج داره زنشو طلاق میده قبلیش همکار خودم بود مهندس عمران که بخاطر زنش و از پیش ما رفت یجا دیگه مشغول بکار شد که...
-
ساعت کار یه آدم بیچاره
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 22:18
آخه این شد ساعت کار ی 7صبح بدو بدو تا نهار البته نهارم متغیره مثل همه آدمایی که خدا دوستشون داره که نمیشه سر یه ساعت معین نهار بخورم از13 الی 16 امروز که دیگه معدم سوراخ شد ساعت 4 بعداز ظهر موفق به خوردن نهار شدم آخه یکی نیست بگه مگه شرکت مال بابات که اینجوری خودم هلاک میکنم بعد از نهارم تا 7-9 شب بعضی وقتا طول میکشه
-
17تیر
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 23:40
17تیرماه یه روز بیادماندنی یکی از بهترین روزهای خدا
-
برای خودم
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 09:37
دیروز ظهر به خودم و همه مسایلم فکر میکردم نمیدونم چرا راستش واسه اولین بار بود که از مسئولیت پذیری ترسیدم فکر اینکه بخوام ازدواج کنم خونمون جدا بشه مسئولیت زندگی رو قبول کنم یجورایی ترسوندم دوباره فکر کردم به هیچ جا نرسیدم با هم بیرون رفتیم موقع برگشتن بهش گفتم که اگه ما یه سال دیگه ازدواج کنیم چه مشکلی پیش میاد؟ تا...
-
هفته سخت
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 21:59
یه هفته سخت داره تموم میشه خدا کنه فردام بی دردسر تموم بشه واقعا همه انرژیم گرفته شد تازه با وجود اینکه سه شنبه رفتم انرژی گرفتم ها
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 11:23
خیلی خسته م حتی شبام راحت نمی خوابم فشار کار داره بدجوری اذیتم میکنه زندگی بعضی وقتا خیلی سخت میشه
-
کار
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 22:09
امروز دیگه بطور جدی کار شروع شد بعد این مدت تعطیلی راستش سخت بود یعنی چون عادت کرده بودیم به تعطیلی واسمون سخت بود دیشب یه شب خیلی خوبی بود یه وقتایی آدم با شنیدن و حرف زدن باندازه یه عمر آروم میشه و فکر کنم بیشترین چیزی که باعث میشه مردا ازدواج کنن نیاز به آرامش باشه حرفی که من روز اول به خانومم زدم گفت از زندگیت چی...
-
تفریح
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 21:24
چند روزه که نت ندارم یعنی قطعش کردن حالا به دلایلی که در ذهن مردم عادی نمی گنجه قطع شده الان وصل شد ممکنه که دوباره قطع بشه زندگی توی شهرستان یه خوبیهایی داره یه محدودیت ها و مشکلاتیم داره که به خوبیهاش می چربه این نیز بگذرد خداروشکر حالم خوب شده یه چیز بگم که بازم دعوام کنین ۵شنبه مجردی رفتیم باغ یکی از بچه ها خارج...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 18:17
یه سوال روانشاسی این بود هروقت که ناراحت میشم دلیل اونو میدونم قبلا جوابم مثبت بود ولی امروز نمیدونم چرا حالم گرفته س راستی اینم جمله قشنگی از گذشتگان ماست آنان که با افکارپاک وفطرتی زیبا در قلب دیگران جای دارندرا هرگز هراسی از فراموشی نیست چراکه جاودانن
-
خبر
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1390 13:40
دیشب نتونستم بیام ببخشین واما خبر فلفل یه رقیب سرسخت پیدا کردی احتمالا حدس زدین تازگی با خبر شدم که خانوم نازی یا همون نازی خانوم یا همون نازی که غیبتاش غیر موجه بود در پی تدارک عقد و عروسی توی یه مرحله س اونم به همین زودی ایشاله آرزو میکنم که خوشبخت بشی هم شمانازی جان و هم فلفل خارجی و مابقی بچه ها جالبی این خبر...
-
آخر هفته
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1390 11:05
ممنونم از همه نظراتتون 5شنبه رفتم دنبالش باهم رفتیم بیرون در خدود 2- 3ساعت باهم حرف نزدیم یه مقدار حق با اون بود یه مقدار حق با من خلاصه دلگیری ها رفع شد و همه چی تموم شد شبم رفتیم خونه خودمون و آخرشبم که رسوندمش خونشون فرداشم که دوباره رفتیم بیرون و حسابی گشتیم خیلی خوش گذشت واما خبری که منتظرشین اونو شب میگم
-
عادت یا اخلاق
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 08:48
یه عادت یا اخلاقی دارم که وقتی که از کسی ناراحت بشم بعد از غذرخواهیش باید زمان بگذره تا دوباره باهاش عادی بشم این دقیقا همین طور بود البته اینم بگم که زمان نامزدی بهش گفته بودم که توی این شرایط باید سربسرم نذاره تا خوب بشم این موضوعم دقیقا همین بود عذر خواهی کرد ولی بعدش دیگه بیخیال نشد پیام میداد وقتیکه میدید من خوب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 10:00
سر یه موضوعی ازش دلخور شدم یعنی 2شب پیش . همون شب سریع گفتم که خوابم میاد و بحث و ادامه ندادم دیروزم که مرتب پیام میداد منم واقعیتش زیاد تحویلش نگرفتم تا دیشب که یه ساعت حرف زدیم ولی بازم آروم نشدم امروز صبحم پیام داد ولی نمیدونم چرا نمی تونم فراموش کنم بعضی وقتا دلم براش میسوزه پی نوشت:یه خبر داغ دارم که حالم بهتر...
-
جبر یا اختیار
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 23:41
اول از هرچیز به فلفل تبریک میگم و امیدوارم که همیشه خوشبخت و شاد باشی فلفل واما جواب نظرغریب آشنا خلاصه نظر وبرداشت من از نظرت این بود که هرچی قسمت آدم باشه همون میشه وآدم نباید نگران باشه بازم میگم که این حرفتو اصلا قبول ندارم اگه اینجوری که میگی باشه پس چرا کمربند ایمنی کیسه هوا و ..هزاران مورد که باعث امنیت جان...
-
واقیعت تلخ
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 17:05
همه رو از اول میگم چهارشنبه صبح بلیط داشتم واسه پایتخت فوکر تقریبا خوب بود خلبانم آروم نشست رفتیم دفتر مرکزی شرکت یه روز کامل وقتمونو تلف کردیم وتا غروب اونجا بودیم شبشم رفتیم خوابگاه شرکت اونجام که دسترسی به نت نداشتم فرداش یعنی 5شنبه همایش بود در مورد فعالیت های سال گذشته اونم که تاظهر طول کشید بعدازظهرشم با مدیر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 18:24
بازم @نازی@ غیبش زده ها این بار حتما باید با والدینش بیاد
-
تعطیلی
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 20:03
یه 5شنبه جمعه نبودم ها ببین چه خبر شده خب انصافا فرصت نکردم بیام نت ببخشین واما بعد بعد از اون شب خدارو شکر دیگه خبری ازش نشده یعنی همون موقعی که ازم خداحافظی نکرد حدس زدم بیخیال بشه ولی هنوزم یه چیزی ته دلم هست که میگه چند وقت دیگه بازم سروکله ش پیدا میشه بهرحال بقول غریب آشنا فعلا شاد باشیم تا اون موقع ولی خب 5شنبه...
-
شاید باور نکنین
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 14:16
دیروز از سرکار برگشتم یه دوش گرفتم و رفتم دنبال خانومم بردمش بیرون یه چرخی زدیم و بیرون شام خوردیم برگشیتیم خونه خودمون تازه رسیده بودیم که ....... فقط دلم میخواد حدس بزنین چی شد؟ صدای زنگ خونمون در اومد میخواستم شاخ در بیارم اومدن خونمون با شوهرش و بچه ش اول خانومم تو اتاق بود همینکه اومدن داخل خیلی سرد باهاش...
-
چی فکر میکردم چی شد
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 19:25
فکر میکردم که همه چی تموم شده دیگه عقد کردم و بیخیال میشه ولی نشد دیشب پیام داد امروز همش فکر میکردم که حالا دلش تنگ شده دوتا پیام داده و تموم ولی نه این نبود الان دوباره یه پیام جک فرستاد دقیقا داره مثل قبل شروع میکنه اون یه بیماره یه بیمار روانی دیگه حوصله ندارم فقط اینو میدونم که اگه اینبار بمیره امکان نداره جواب...
-
ضدحال
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 12:34
میخواستم بیام و از عید بگم از خاطراتم از مسافرتم ولی دیشب یه ضد حال اساسی خوردم طوریکه همه چی یادم رفت البته دیشب نه اول صبح بگم بهتره دیشب ساعت 2نصف شب بازم خانومه پیام داده بود که نمی تونه بیخیال من بشه صبح که شماره رو دیدم چون ذخیره نکرده بودم شک کردم که اون باشه بعدش که متن کامل پیامشو خوندم سر درد گرفتم بلافاصله...
-
غیبت
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 10:02
نبودم بابا چرا میزنین راستش بهتون نگفتم چون میدونستم دعوام میکنین این چند روزی که نبودم رفته بودم عراق یعنی سلیمانیه البته مجردی با یکی از دوستام رفته بودیم قبلش خبر ندادم چون میدونستم همتون به این دلیل که مجردی بخوام برم مخالفین به همین دلیل بی خبر رفتم خیلی خوب بود یعنی اگه بخوام بطور خلاصه بگم چون هنوز کاملا...
-
عید آمد
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 19:31
عیدم اومد امروز رفتم دیدمش اول فروردین - سال جدید ودیدار تازه خیلی خوب بود امشب قراره خانوادگی بریم خونه شون و واسش عیدی کادو گرفتم امیدوارم خوشش بیاد بازم عیدتون مبارک
-
سال نو مبارک
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 10:11
سال جدید داره میاد قبل از اینکه بخوام تبریک بگم دلم میخواد اول به فلفل بابت مصیبت وارده تسلیت بگم و از خدا میخوام که به همه خانوادش صبر بده تسلیت میگم فلفل جان بعدشم اینقدر واسه حل شدن مشکلاتت عجله نکن خدا بزرگه حالا نوبت تبریک عید به همه س خب مثل پبر زن ها براتون دعا میکنم از خدا میخوام که امسال سال خیلی خیلی خوبی...
-
آخر سال
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 23:14
بازم آخر سال شد و این شرکت بی وجدان میخواد دقیقه نود به کارگرا پول و اعصاب خردیش مال امین بیچاره س
-
جمعه
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 11:44
اولین جمعه بعد از عقد ساعت 1.5ظهر بود که حوس کردم بیریم بیرون خلاصه همه رو راه انداختم مادر و بابا زنگم زدم خاله جان اونم با اشتیاق تموم قبول کرد ساعت 2.5 همگی حرکت کردیم منم رفتم دنبال خانوم آوردمش به همراه همه زدیم به کوه و دشت یه جای با صفا خیلی خوب بود و خوش گذشت نزدیک غروب هوا داشت سرد میشد که یه آتیش بزرگ روشن...