شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

عروسی

امشب عروس یکی از بهترین دوستامه

مادرش چند وقت پیش بهم گفت که توی این عروسی دخترای خوشگل زیادی میان

و ازم خواست که یکی رو انتخاب کنم

همون لحظه خواستم بهش بگم که ممنون اگه خوب بودن واسه پسرت از تهران زن نمی گرفتی

امروز شاداماد بازم همین حرف بهم زد

اونوقت منو که می شناسین

همون جوابو بهش دادم

یهو با صدای بسیاربلندشروع به  خندیدن کرد

خدا کنه خوش بگذره و اینا خوشبخت بشن من دختر نمی خوام

گرانبها ترین

بر بالای تپه ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است:

 

افسانه حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره می کند.اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه می برند.

فرمانده دشمن به قلعه پیام می فرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند.

پس از کمی مذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت می کند که  هر یک از زنان در بند، گرانبها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد.

نا گفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن ، به هنگامی که هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج می شدند بسیار تماشایی بود!!!!!.


با تشکر از فرستنده متن

این دو روز به حال مرگ افتادم

فکر کنم گرما زده شدم نمی دونم

فقط بینهایت بی حالم و فشارم پایینه

اینم از این

جنبیدم


واما جنبیدم

قرار بود که برم پیش دوست مشترکمون و اونو واسطه قرار بدم که همه رو میدونین

بعد سه روز نظرم عوض شده وچون خانوم برادر دخترخانوم ( چقدر سخت شد یعنی خانوم دوستم )از مکه برگشته بود یه فکر بهتری به سرم زد

این بود که با مادرم صحبت کردم که بعنوان دیدن حاج خانوم به خونه اونا بره و دختر مورد نظر هم که میشه خواهر شوهر حاج خانوم در اون روز مقرر خونه اینا باشه و مادر و خواهری اونو ببینن

بعد از تماس های تلفنی مادرم با حاج خانوم قرار برقرار شد

وامروز یعنی رفتن اونجا (مادرم - خواهری - و خاله خانوم) البته مادر و خاله با حاج خانوم از قبل رابطه داشتن ( این حاج خانوم که میگم ۳۰ سالشه ها اشتباه برداشت نکنین

خلاصه رفتن و دیدن و برگشتن

و نظر دادن

ادامه مطلب یک سال دیگه

.

.

.

.

.


.

.

.

.

آره مورد قبول واقع نشده بود

خدارو شکر که ندید نرفتیم خونه شون ها و   الا آبروریزی می شد


دوباره برگشتیم سر خونه اول

پنج شنبه شب

جای همه دوستان خالی

۵شنبه شب به اتفاق پسر خاله ۱۸ ساله و پسر دایی ۲۲ ساله و بقیه دوستان ۲۷-۲۹ ساله رفتیم تفریح به علت سالم بودن محیط تفریح پسر خاله و پسر دایی هم جواز ورود به این جمع رو گرفتن و همراه ما اومدن

به باغ یکی از بچه ها که در ۵۰ کیلومتری شهر بود دعوت شدیم البته به خرج خودمون

خلاصه به حدی خندیدیم که تمومی ناملایمات روحی و نا مساعدی های روزگار رو از یادمون برد 

شب اونجا خوابیدیم و فردای اون روز یعنی جمعه برگشتیم

خلاصه به ما که خیلی خوش گذشت و یه کم از لحاظ روحی به تعادل رسیدم

حالا باید ببینم این هفته چی پیش میاد

فعلا خبری از اون جریان نشده چون یه سری تغییرات در نوع بیان اون موضوع ایجاد شده که به محض اینکه به یقیین برسم و عملیش کنم به اطلاع خوانندگان محترم می رسانم