بعد از تولد بهار
اومدیم تهران
دوهفته ای هست که بطور کامل مستقر شدیم
منکه همش سرکارم صبح میرم غروب برمیگردم
موقع برگشت قبل از اینکه در خونه رو باز کنم چشمای گرد و سبزش که به در زل زده رو مجسم میکنم
همینکه درو باز میکنم دقیقا همونجوریه
بندرت پیش میاد که اون ساعت خواب باشه
خیلی خوبه
خدایا شکرت
راستی بابت تبریکات ممنونم
ای جانم عزیزم خدا براتون نگهش داره!
با کلی ناامیدی وبلاگو باز کردم خوشحال شدم از خودت بهمون خبر دادی! ایشالا همه چیز بر وفق مراد باشه واستون:)
چرا نا امیدی؟
ممنونم مرسی
سلام کلی گشتم تا اسم دقیق بلاگت و خودش پیدا کردم
خیلی تبریک می گم بخاطر تولد دختر نازت
امیدوارم همیشه موفق باشی
سلام از قدیم گفته بودن که جوینده یابنده س
ممنونم مرسی
خودت چطوری خوبی ؟
مادر نشدی؟)))
از بس دیر به دیر میای! میخواستم ببینم در چه حالی:) ایشالا که همیه لحظاتتون با خوشی و عشق همراه باشه
آره انصافا حق داری
دیر به دیر میام
راستش دیگه نوشتنم نمیاد نمیدونم چرا
ممنونم مرسی