شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

بعد از تولد بهار

اومدیم تهران

دوهفته ای هست که بطور کامل مستقر شدیم

منکه همش سرکارم صبح میرم غروب برمیگردم

موقع برگشت قبل از اینکه در خونه رو باز کنم چشمای گرد و سبزش که به در زل زده رو مجسم میکنم

همینکه درو باز میکنم دقیقا همونجوریه

بندرت پیش میاد که اون ساعت خواب باشه

خیلی خوبه

خدایا شکرت

راستی بابت تبریکات ممنونم

نظرات 3 + ارسال نظر
سمیه یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:22 ق.ظ http://manoto-73.blogfa.com

ای جانم عزیزم خدا براتون نگهش داره!
با کلی ناامیدی وبلاگو باز کردم خوشحال شدم از خودت بهمون خبر دادی! ایشالا همه چیز بر وفق مراد باشه واستون:)

چرا نا امیدی؟
ممنونم مرسی

خاستگاه یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:03 ب.ظ

سلام کلی گشتم تا اسم دقیق بلاگت و خودش پیدا کردم

خیلی تبریک می گم بخاطر تولد دختر نازت


امیدوارم همیشه موفق باشی

سلام از قدیم گفته بودن که جوینده یابنده س
ممنونم مرسی
خودت چطوری خوبی ؟
مادر نشدی؟)))

سمیه سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:43 ب.ظ http://manoto-73.blogfa.com

از بس دیر به دیر میای! میخواستم ببینم در چه حالی:) ایشالا که همیه لحظاتتون با خوشی و عشق همراه باشه

آره انصافا حق داری
دیر به دیر میام
راستش دیگه نوشتنم نمیاد نمیدونم چرا
ممنونم مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد