شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

غیبت

نبودم بابا چرا میزنین

راستش بهتون نگفتم چون میدونستم دعوام میکنین

این چند روزی که نبودم رفته بودم عراق

یعنی سلیمانیه

البته مجردی

با یکی از دوستام رفته بودیم قبلش خبر ندادم چون میدونستم همتون به این دلیل که مجردی بخوام برم مخالفین به همین دلیل بی خبر رفتم

خیلی خوب بود

یعنی اگه بخوام بطور خلاصه بگم چون هنوز کاملا توریستی نشده ما ها رو به چشم یه مهمون میدیدن و خیلی خوب ازمون استقبال میکردند و به گرمی باهامون رفتار میکردن

بعد از سلیمانیه رفتیم اربیل اونجا خیلی شلوغ پلوغ بودولی سلیمانیه بهتر بود

راستی نمردیم و سرباز آمریکاییم دیدیم البته توی اربیل

حالا بعدا میام بیشتر توضیح میدم

نظرات 5 + ارسال نظر
سحر یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:23 ب.ظ http://yaddashteman.blogsky.com

حالا مجردی رفتنش هیچی،آخه آدم میره عراق؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خطرناکه حسن:))))))

راستش حسن یه دفعه ای شد
بعدش با ماشین خودم رفتم
بعد از بعدشم اینکه میخواستم زود برگردم:))
البته سلیمانیه تحت کنترل کردهای عراقه و بسیار امنیت داره
شاید بگم امنیتش از ایرانم بیشتره

ثنا یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:24 ب.ظ

من جای زنت بودم یکی میزدم تو سرت :))
سحر راست میگه عراق هم جا بود رفتی ؟ :دی

آخه چرا دلت میاد بچه به این گلی :))))
جواب سحرم که دادم
راستی تو چرا آپ نمیکنی؟

فلفل یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:49 ب.ظ

به به سفر خوش گذشت؟ حالا می گفتی ما دعوات نمی کردیم... ببینین نتیجه دعوا کردن مردها اینه ... مخفی کاری می کنن نوچ نوچ نوچ

آفرین
به این میگن یه دختر متمدن :))

غریب آشنا یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:12 ب.ظ

به به چه عجب
با فلفل موافقم چون فامیل بنده تشکیل شده از یه گردان پسر و دختر کمیابه با اینکه ازشون کوچیکترم ولی دیگه تقریبا میشه گفت کامل میشناسمشون
حالا مخفی کاری میکنین که چی بشه بعدش که یا خودتونو لو میدین مثل الان یا خیلی بد ضایع میشین
حالا خوش گذشت؟ چه خبر بود؟

البته من از شما ها مخفی کردم ولی به خانومم گفته بودم :))
آره خدا رو شکر خیلی خوب بود
سلامتی امن و امان
هر کسی به کار خودش مشغول همه جوره آدم اونجا بود با حجاب بی حجاب کسیم به کسی کاری نداشت و همه به هم احترام میذاشتن

غریب آشنا یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:20 ب.ظ

در ضمن فلفل جان گفتم که حوصله نداشتم درس بخونم فقط روز 11 و 12 نوشتنیارو نوشتم حالا همه معلما میخوان امتحان بگیرن باید یکی بزنم تو سر کتاب یکی تو سر خودم تا بلکه یه چیزی یاد بگیرم:)) وگرنه هیچ کاری نکردم بقیه ی تعطیلات چنتا رمان خوندم فیلم دیدم و مهمونی و این چند روز آخرم مسافرت به گلپایگان( نزدیک اصفهان) پیش مامان بزرگمو داییام این بود تعطیلات بنده

خسته نباشین ÷س حسابی خوش گذشته
یه چیز بگم از این سنت به نحو احسن استفاده کن و آیندتو باهاش بساز مطمئن باش پشیمون نمیشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد