-
عقد
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 16:54
مرسی و ممنونم از همه تون نمیدونم چی بگم اینقدر دوستای خوب اینجا دارم که نمی تونم به چیزای بد فکر کنم مرسی از همه تون راستش دیروز یعنی سه شنبه عقد کردیم صبح رفتیم محضر کلی امضا زدیم و خطبه و همه چیو خوند بعدش قرار شد عصر بریم دنبال عاقد که بیاد توی مراسم جلوی همه همون یه تیکه اول که میگه وکیلم و بخونه و بله رو بگیره...
-
آمادگی
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 13:06
امروز دوشنبه می خوام جواب نظر یکی از دوستانو همین جا بدم خلاصه نظر این بود که خودتو واسه روزای سخت آماده کن (میتونین خودتون کاملشو توی پست قبل بخونین) این نظر باعث شد که من یسری حرفا که مربوط به خودم هست رو اینجا بگم همیشه همیشه خودمو واسه یه همچین روزایی آماده کردم یعنی بهتر بگم توی ایران هرکسی که بخواد ازدواج کنه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 12:37
نمیدونم چی باید بگم ولی میدونم که اینجوری نباید باشه که تا یکم شلوغ میشه نت قطع میشه واما خودم توی این مدت اینقدر بازار رفتم هلاک هلاک هلاک شدم منی که از بازار بدم میومد منی که واسه خودم وقتی میرم بازار یکی دو مغازه بیشتر نمی گردم حالا توی این هفته به اندازه همه عمرم توی بازار بودم اونم چه بازاری ؟ بازار عید شلوغ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 11:18
همچنان نت قطع است و سرعت بسیار پایین
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 20:17
از همتون ممنونم واقعا که نگران شدین و معذرت میخوام که نگرانتون کردم دیشب بهش گفته بودم که امشب تکیلف همه چیو معلوم کنه یعنی اینکه توی این مدت همش من می گفتم و اون میگفت و هرکدوم فقط از جانب خانوادهامون حرف میزدیم قرار بود که امشب صحبت کنه و اگر که پدرش بازم اصرار کنه بیان خونه ما و بشین صحبت کنن و تصمیم بگیرن هرچند...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 23:21
امشب یه اولتیماتوم جدی بهش دادم یکمم روانشناسی چاشنیش بود باید سری تصمیم بگیره چون زیاد فرصت نداریم من قبول نکردم اونا باید بیخیال شن چون یه خواسته غیرمنطقی رو ازم خواستن
-
بالاخره اختلاف نظر
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 19:56
ا زشنبه تا الان یعنی سه شنبه همه چی خراب و فشارعصبی بسیار زیادی بهم واردشد قضیه از اینجا شروع شد که شب خواستگاری پدر خانوم عنوان کردند که دخترش باید ادامه تحصیل بده و در آینده بره سرکار منم همون شب گفتم که با این موضوع مشکلی ندارم و خودمم به این کار علاقه دارم چون واقعا اعتقاد خودم همینه بعدش گفت که باید توی عقد نامه...
-
همچنان بازار
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 19:35
ارتباطمون بیشتر شده و داره کم کم وابستگی مون بهم بیشتر بطوری که خیلی زود دلمون تنگ هم میشه طبق همون روش که خودش بگرده و انتخاب کنه یه چندتایی بعدش با هم بریم یکی رو انتخاب کنیم داره پیش میره هرروز میره بازار خسته و کوفته بر میگرده و منم از طریق تلفن باهاش همدردی و تشویقش میکنم اینجوری دوتا فایده داره ۱- یه چیز خوب...
-
بازار
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 09:19
خب روز سه شنبه ظهر از سرکار رفتم خونه واسه بعد از ظهرش قرار گذاشتم که با هم بریم بزار رفتیم یه نیم ساعتی گشتیم و اول قرآن و آینه شمعدون گرفتیم بعدش حدود ۳ساعت فقط حلقه دیدیم واقعا خسته شدم آخرشم هیچی انتخاب نکردیم وقتی که فکر میکنم باید واسه خرید طلا و حلقه و لباس و ...دوباره برم بازار حالم میگیره همون روز با یه لحن...
-
عصبی
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 16:09
دیشب یه حرفی زد که خیلی ناراحت شدم خیلی با اینکه حدس میزدم که منظور بدی نداره ولی کلا نوع موضع ایراد داشت و بنظرم بد بود همون موقع که تلفنی حرف میزدیم واسم کار پیش اومد و مجبور شدم که برم و حرفم نیمه تموم بمونه خلاصه وقتی برگشتم حسابی افکارم بهم ریخته بود پیام داد با پیام یه مقدار حرف زدم و از ناراحتیم گفتم راستش...
-
هماهنگی
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 11:52
دیشب به همراه خانواه رفتیم خونشون ساعت۸.۵۰ اونجا بودیم تا ساعت ۱۲.۲۰شب کلی حرف زدیم و کلی برنامه ریختیم اگه خدا بخواد همه برنامه ها رو ریختیم و همه چی رو هماهنگ کردیم کم کم داریم به آخرای شبای جوانی نزدیک میشیم شاید بازم ادامه دادم
-
۱۴بهمن
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 19:37
مرسی از همه پیامها تون و اما ۱۴/۱۱/۸۹ به جرات می تونم بگم که بهترین تولد زندگیم بود باهم بودیم حسابی تو شهر چرخیدیم وبعدش ... خیلی خوب بود خیلی بیشتر ازاین نمی تونم بگم یعنی فرصت بیشتر موندن توی نت و ندارم دیروز و هیچ وقت هیچ وقت فراموش نمیکنم و از خدا ممنونم
-
تولد
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 19:10
داریم به تولدم نزدیک میشیم ها چند روز دیگه بنظرتون چندم بهمنه؟ میگه که: هرسال که میگذره نمیدونم که یک سال به عمرم اضافه میشه یا یه سال ازش کم میشه یکم غمگینه ولی واقعیته
-
تصادف
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 14:43
ماشین یکی از همکارام امروز از جاده خارج شد و چپ کرد خدا خیلی بهش رحم کرد که زنده موند خودش از شیشه جلو پرت میشه بیرون و ماشین از کنارش رد میش و برعکس میشه توی جاده بعلت بارندگی بیشتر از ۲۰تا تصادف دیدم افتضاح بود امروز
-
همیشگی
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 10:25
همیشه هر وقت با کسی آشنا شدم یا توی جمعی وارد شدم ویا اینکه یه سری آدم یجا جمع شدیم و با هم مدتی زندگی کردیم حتی توی دنیای مجازی از همون اول میدونستم و بخودم میگفتم که ممکنه که یه روز از هم جدا بشیم و آمادگی شو داشتم همیشه این جمله رو بخودم میگفتم که همه همیشگی نیستن ولی اینبار می خوام که تو همیشگی باشی
-
الان باشه بعدا و نمیدونم
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 19:54
یه سوال البته دیگه سوال نیست چون که یکم نتمون کمرنگ شده مشکلات و گرفتاریهای روزمره زیاد شده و بچه ها از جمله خودم نمیتونیم مرتب مثل سابق بیایم ولی خب می نویسم تا شاید در حین نوشتم خودم متوجه موضوعی بشم ۸ساله که من و دوستام هر ۵شنبه شب دور هم جمع میشیم ورق- تخته- یعنی از ساعت ۱۱شب به بعد تا ۲-۳ نصف شب همه دوستام ازدواج...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 دیماه سال 1389 10:21
واما این مدتی که نبودم فکر میکردم که الان بیام ۷-۸تایی ایمیل دارم سریع رفتم یاهو دیدم که پیش خودم گفتم که حتما واسم آف گذاشتن امروز که اومدم سر کار سریع میسنجرو باز کردم به زور باز شد کسی نبود داشتم نا امید می شدم که دیدم یه پیغام بالا اومد آره یکی از بچه ها واسم پیام گذاشته بود ولی از بقیه خبری نبود الانم که اینجام...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دیماه سال 1389 20:11
اومدم ولی فقط تونستم نظرات رو جواب بدم فلفلم که همه چی رو پاک کرده متاسف شدم بدلیل تعویض ویندوز مسینجر ندارم و توی یاهو بدلیل نداشتن فلش پلی یر قسمت چت هم فعال نمیشه و نمی تونم آف هایی که گذاشتینو بخونم متاسفانه فرصت دان هم ندارم امشبم با هزار مشکل اومدم ون دلم واقعا براتون تنگ شده بود
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 19:28
به دلایل مشکلات کاری تا دوهفته نیستم
-
من بی گناهم
شنبه 11 دیماه سال 1389 11:54
۵ شنبه خونمون مهمون بودن همه بودن خیلی شلوغ بود بامردای فامیل از جمله پدر خودش مشغول صحبت بودیم در این بین هم باهاش صحبت میکردم ولی شب وقتی برگشت خونه اس ام اس داد که اتفاقی افتاده ازم ناراحتی؟ گفتم نه و کلی ازش تعریف کردم همینکه تعریف کردم شروع شد: چرا بمن محل نذاشتی...
-
هرشب
شنبه 4 دیماه سال 1389 22:22
هرشب تو رویای خودم آغوشتو پر میکنم آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم
-
دوستان
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 19:00
اولا یلدا که گذشت ولی بر همه تون مبارک دوما ممنونم از عزیزانی که از طریق میل تبریک گفتن واما دوستان دوره دانشجویی در زمان دانشجویی همخونه ای هام ۵تا بچه تهران بودندکه هنوزم باهاشون در ارتباطم و ازشون خبر میگیرم و اگه یکیشون کاری انجام بده سریع بهم خبر میدادند و منم سریع به اصل کاری زنگ میزدم و می گفتم آره کلاغ ها خبر...
-
کجایین؟
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 12:24
میشه یکی بگه که چرا نت خلوت شده بچه ها کجاین ؟ البته خودمم کم میام ها ولی خب به هرکسی سر میزنم نیستش خداروشکر اوضاعمون خوبه و همه چی داره طبق روال معمول داره پبش میره دیشب وقتی که شنیدم بازم کرمان زلزله اومده حسابی حالم گرفت خدا به هممون رحم کنه ممکنه یه روزم واسه ما اتفاق بیافته خدا به داد اون بیچاره ها برسه
-
حسین
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1389 19:50
کاش بجای پیرهن سیاه راه حسین رو یاد می گرفتیم تسلیت
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 آذرماه سال 1389 19:54
همه چی تقریبا خوبه تموم افکارم درگیر مراسمات آینده س وضعیت کارم و محل زندگیم و... نامزد هم که میگه دو ماه مونده فعلا به هیچی فکر نکن یه کم بلاتکلیفم نمیدونم باید چیکار کنم
-
دوست صمیمی
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 18:59
یکی از دوستام یا بهتر بگم صمیمی ترین همکارم بدلیل بیماری پدرش مجبور شد امروز تسویه کنه و به شهر خودش یعنی گرگان برگرده از حالا دلم براش تنگ شده
-
خوابی یا بیداری
شنبه 13 آذرماه سال 1389 23:00
دیروز عصر یکم ازش دلگیر شدم شب بهش اس ندادم آخر شب خودش اس داد ساعت ۱۱.۳۰ نوشت خوابی یا بیداری؟ همین خوابی یا بیداری تا ساعت ۲بامداد طول کشید و آخرش به خوبی تموم شد صبحم که ساعت ۶پاشدم و رانندگی کردم
-
مریم فارسی
جمعه 12 آذرماه سال 1389 13:24
یه خبر بگم یه مریم خانومی که به نام شاعر فارسی لینکش کرده بودم قراربود که فردا از ایران بره ولی فکر کنم زودتر رفته چون الان یه هفتس که هیچ خبری ازش نیس امیدوارم که هرجا هست سلامت و در امنیت کامل باش ه خدا کمکش کنه که موفق باشه
-
اولین دیدار
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 19:46
به دلایل مشکلات کاری تا امروز نتونستم نامزدمو ببینم ولی بالاخره امروز بعد یه هفته دیدمش حس کردم که دوسش دارم تو چشماش و توی نگاهش میشد علاقه رو کاملا دید این اولین دیدار بعد نامزدی بود که فکر کنم تا مدت ها یادم بمونه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 11:25
ایشاله خوشبخت بشی نازی خانوم این پست کاملا مختص به نازی خانوم هست که دوسه شب پیش نامزدیش بود نمیدونم چی باید بنویسم چون خیلی خیلی خوشحالم و همه آرزو های خوب و براتون دارم جالب اینجا بود که مراسم نامزدی منم تقریبا همزمان با تو بود پست قبلیم مربوط به یکی دیگه بود که فعلا نمی تونم بگم کی بوده و چی بوده ولی اگه از نامزدی...