شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

اگر

 

"اگر"


حرف پلیدی ست


برای توجیه فاصله

میان من و 
جایی
که باید باشم 



یه داستان

دختری بود نابیناکه از خودش تنفر داشت
 از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر
را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن
باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس حجله گاه تو خواهم
شد
»

***
و چنین شد که آمد آن روزی
که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود
چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه
ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر
بست

***
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آور وعده دیرینش شد
:
« بیا و
با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام
»

***
دختر برخود
بلرزید
و به زمزمه با خود گفت
:
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟
»
دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد
:
قادر به همسری با او
نیست

***
دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در
حالی که از او دور می شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی
»


باتشکر از فرستنده متن

میگن دل به دل راه داره

درسته یا نه ؟.....

حالم خوبه ولی هنوز درگیر یه سری مسائل احساسیم

این نت هم که اینقدر سرعتش پایین اومده که واقعا وزیر ارتباطات باید افتخار کنه

خوشا آنان که هر از بر       ندانند

بازم دلم گرفته


امروز غروب داشتم همین طور بی مقصد با ماشین دور می زدم

یه جوری بودم یه حال دلگیر نمیدونم چرا؟

همیشه وقتی اینجور میشم تموم خاطرات قبلم سراغم میاد

غروب همش دانشجو توی ذهنم بود 

میگذره امین آقا این نیز بگذرد و فردا روز دیگریست

مرد

امروز یه جاده احداث کردیم  راننده گریدر (ماشین آلات راهسازی)که تازه استخدام شده و سنی در حدود ۶۵ سال داره امروز واسم درد دل می کرد یا بهتر بگم سرگذشتشو تعریف میکرد اینقدر واسه خودم حیرت آور بود که این پست فقط حرفای اونو می نویسم.

ایشان از سال ۴۸ پیمانکار راهسازی بود در  سال ۶۵ به دلیل دزدی ۵میلیاردی مدیر کل اداره راه اون زمان همه پیمانکارانو جریمه می کنن یا بهتر بگم تمامی  ماشین آلاتشونو مصادره می کنن به این جرم که بدون مناقصه کار بهشون واگذار شده خلاصه مدیر کل روانه زندان میشه وبعد مدتی به خارج از کشور فرار میکنه اینا هم که یه هفته بازداشت میشن وقتی که آزاد میشه میاد خونه و میبینه که هنوز حقوق کارگراشو نداده و به مردم بدهکاره بدون اینکه به خانومش بگه خونشونو میفروشه و یه جا مستاجر میشه ولی به خانومش و بچه هاش میگه که خونه رو عوض کردم آره یه مقدار دیگه بدهی مردم و میده و بعدش واسه مردم رانندگی میکنه بعد چند ماهی یه مینی بوس میخره (۴۰۰هزارتومن) یه مدت روی مینی بوس کارمیکنه و فایده ای واس نداره با توجه به بدهی هایی که داشته .

پا میشه میره بندرعباس به مدت ۶ سال اونجا کار میکنه و تموم بدهی هاشو میده و بر میگرده

یه خونه واسه خانوادش میخره و توی شهر خودش به کار مشغول میشه یه روز خانومش درب گاو صندوقو باز میکنه و میبینه که پر شده از چک هایی که مهر برگشت بانک روشون خورده ظهر که آقا میاد خونه می بینه که خانومش داره زار زار گریه میکنه میگه چیه ؟

خانوم میگه توی این همه سال چرا به من نگفتی مگه ما همراز هم نیستیم ها؟

مرد میگه آخه تحملش واسه تو سخت بود تو همین الان که چک هایی که تسویه کردم و دیدی داری گریه میکنی وای به روزی که میدونستی که اون خونه ایی که توش بودی خونه خودمون نبود و ما مستاجر بودیم و این همه چک هم باید تسویه میکردم .

وقتی که اینا رو واسم تعریف میکرد هر یک کلمه اش رو میگفت بیشتر واسم ارزشمند میشد دیگه واسم یه راننده معمولی نبود و نیست یه مرد که از آقایی به خاک رسید و دوباره بلند شد دوباره روی پای خودش وایساد ونذاشت خانوادش از هم بپاشه الانم  ماهی ۹۰۰ تومن قرارداد بسته و زندگیشو ادامه میده شاید با این وضعیت جامعه هیچ وقت به جایگاه قبلی  که بود نرسه 

ولی مهم اینه که الان واسه خودش یه خانواده داره که همه بچه هاش سالمند و خودشم میتونه خرج زندگیشو بده و محتاج کسی نیست و حق کسی هم گردنش نیست.