شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

دیریست که در این وب می نویسم

دیریست که برای دل خود می نویسم

دیریست که از دل خود می نویسم

هر بار که می نویسم میدانم که راهی جز صبر نیست

زندگی مشترک خوبه

مسئولیت های خودشو داره

و باید مرد بودو از عهده ش بربیاد و بتونه اداره ش کنه

فعلا که همه چی خوب داره پیش میره

ولی همیشه توی ذهن ناخودآگاهم می بینم که بر به مشکل خورده ام

شاید بدبین باشم

هنوزم تکلیف کار معلوم نشده فردا آخرین جلسه رو داریم

مدیر عامل شرکت از تهران میاد

تا خدا چی بخواد هرچی که بشه میدونم خیره

این یه بار دلم روشنه


کار

داشتیم فعالیت عمرانی میکردیم اتوبان می ساختیم

بدلیل افزایش قیمت ها پروژه از لحاظ قیمت تقریبا تموم شد

بعدش اداره بجای اینکه ادامه کارو به ما بده و یه قرارداد دیگه ببنده

یه شرکت تازه به دوران رسیده رو آورد برنده مناقصه کرد با قیمتی که ۱۰۰ضرره

 مام میگیم باید تحویل قطعی بشه

یعنی ۵سال ضمانتی که داشته رو دیگه قبول نداریم چون کارو خودمون تموم نمی کنیم

حالا اداره مونده چیکار کنه

وقتی چندتا بی سواد بی عقل همه کاره ارات میشن اینم آخرش میشه

بهرحال فعلا همه منتظریم که تصمیم بگیرن



گفتم خوبه بارندگی میشه کارگاه نیمه تعطیل میشه


منم میتونم به زندگیم برسم

ولی از وقتی ازدواج کردم

خشکسالی شده

هوا آفتابی آفتابی

همه جای ایران و برف و کولاک گرفت

اینجا که همیشه زودتر از همه جا یخبندان میشد آفتاب شده

کارمم چند برابر شده

خانوم هم مرتب اعتراض ه چقدر کار میکنی هنوز هیچ نشده

ناراضی شده

ای خدا بارون بیاد


بعضی وقتا دلم میگیره

شاید بی دلیل

شاید بخاطر یه اتفاقی در گذشته که هنوز نمیدونم چیه

زندگی مشترک

زندگی مشترک؟

راستش هنوز نمیدونم چیه

صبح که میام سرکار تا یکی دو روز بر نمیگردم

موقع برگشتم که شب میرسم که اونم معمولا مهمونیم

فعلا زیاد باهم نبودیم

خداروشکر که همه چی خوبه



خاستگاهم که همزمان با عروسی من نامزد کرده

امیدوارم که خوشبخت بشه

یه کاری کن که فیلتر نباشی دیگه زشته واسه یه زن متاهل :))