شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

ساعت کار یه آدم بیچاره

آخه این شد ساعت کار ی

7صبح بدو بدو     تا نهار

البته نهارم متغیره مثل همه آدمایی که خدا دوستشون داره که نمیشه سر یه ساعت معین نهار بخورم

از13 الی 16

امروز که دیگه معدم سوراخ شد ساعت 4 بعداز ظهر موفق به خوردن نهار شدم

آخه یکی نیست بگه مگه شرکت مال بابات که اینجوری خودم هلاک میکنم

بعد از نهارم تا 7-9 شب بعضی وقتا طول میکشه

17تیر

17تیرماه


یه روز بیادماندنی


یکی از بهترین روزهای خدا

برای خودم

دیروز ظهر  به خودم و همه مسایلم فکر میکردم

نمیدونم چرا

راستش واسه اولین بار بود که از مسئولیت پذیری ترسیدم

فکر اینکه بخوام ازدواج کنم خونمون جدا بشه مسئولیت زندگی رو قبول کنم یجورایی ترسوندم

دوباره فکر کردم به هیچ جا نرسیدم

با هم بیرون رفتیم

موقع برگشتن بهش گفتم که اگه ما یه سال دیگه ازدواج کنیم چه مشکلی پیش میاد؟

تا هم شرایطمون آماده بشه و هم اینکه با آمادگی بیشتری شروع کنیم

گفت یه سال زیاده نمیتونم تحمل کنم نهایتا 5-6ماه دیگه

الانم که باز فکر میکنم می بینم همون یه سال خوبه

سر بدون دردسری دارم چه عجله ایه؟ها؟

هفته سخت

یه هفته سخت داره تموم میشه

خدا کنه فردام بی دردسر تموم بشه

واقعا همه انرژیم گرفته شد

تازه با وجود اینکه سه شنبه رفتم انرژی گرفتم ها

خیلی خسته م

حتی شبام راحت نمی خوابم

فشار کار داره بدجوری اذیتم میکنه

زندگی بعضی وقتا خیلی سخت میشه