شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

امشب یه اولتیماتوم جدی بهش دادم

 یکمم روانشناسی چاشنیش بود

باید سری تصمیم بگیره چون زیاد فرصت نداریم

من قبول نکردم اونا باید بیخیال شن

چون یه خواسته غیرمنطقی رو ازم خواستن

بالاخره اختلاف نظر


ازشنبه تا الان یعنی سه شنبه همه چی  خراب و فشارعصبی بسیار زیادی بهم واردشد

قضیه از اینجا شروع شد که شب خواستگاری پدر خانوم عنوان کردند که دخترش باید ادامه تحصیل بده و در آینده بره سرکار

منم همون شب گفتم که با این موضوع مشکلی ندارم و خودمم به این کار علاقه دارم چون واقعا اعتقاد خودم همینه

بعدش گفت که باید توی عقد نامه نوشته شه

همون شب پدرم مخالفت کرد و گفت که ما یه حرفی رو میزنیم و یه قولی رو میدیم و روی حرفمون هم وامیستیم ولی چیزی به عنوان شرط یا غیره رو توی عقد نامه نمی نویسیم

خلاصه اونشب دیگه بحثی در این مورد نشد تا روز شنبه

خانوم گفت که پدرش گفته که باید بنویسی

منم گفتم ننننچچچ

گفت پدرت قبول کرده

گفتم می پرسم ولی بعید میدونم

خلاصه بابایی گفت که من قبول نکردم و....

همه چی خراب شد افتضاح سردرد شدید 

از طرفی خودم از این نوشتن متنفرم و لزومی نمی دیدم از طرفی هم اونا می گفتن که اگه تو مشکلی نداری پس چرا نمی نویسی

خلاصه منم همه رو روی حساب بی اعتمادی میذاشتم و گفتم که اگه قرار باشه یه تیکه کاغذ مار رو بهم برسونه وبینمون اعتماد برقار کنه فردا با یه کاغذ بزرگتر این اعتماد از بین میره وقتی به خودم اعتماد ندارین چرا می خوان دخترشونو بهم بدن

۴روز اون گفت من گفتم

عید که کلا خراب شد

خلاصه میخواستیم بریم آزمایش که گفتم تا تکلیف این موضوع روشن نشه هیچ کاری رو انجام نمیدیم گفتم خانوادت بیان خونمون حرفاشونو بزنن

اصلا چرا همون شب پدرش وقتیکه دید که پدرم مخالفه دوباره حرفشو تکرار نکرد با اینکه پدرم سه بار تاکید کرد

ممکنه همه چی خراب بشه

همچنان بازار

ارتباطمون بیشتر شده و داره کم کم وابستگی مون بهم بیشتر

بطوری که خیلی زود دلمون تنگ هم میشه

طبق همون روش که خودش بگرده و انتخاب کنه یه چندتایی بعدش با هم بریم یکی رو انتخاب کنیم داره پیش میره

هرروز میره بازار خسته و کوفته بر میگرده و منم از طریق تلفن باهاش همدردی و تشویقش میکنم

اینجوری دوتا فایده داره

۱- یه چیز خوب انتخاب میکنه و همچنان با شوق میره بازار

۲- این پیاده روی موجب کاهش وزن میشه هرچند در حال حاضر وزن زیادی نداره ولی از قدیم گفتن پیشگیری بهتر از درمان می باشد

این هفته یکم کارامون بیشتره 


بازار

خب

روز سه شنبه ظهر از سرکار رفتم خونه واسه بعد از ظهرش قرار گذاشتم که با هم بریم بزار

رفتیم یه نیم ساعتی گشتیم و اول قرآن و آینه شمعدون گرفتیم

بعدش حدود ۳ساعت فقط حلقه دیدیم

واقعا خسته شدم آخرشم هیچی انتخاب نکردیم

وقتی که فکر میکنم باید واسه خرید طلا و حلقه و لباس و ...دوباره برم بازار حالم میگیره

همون روز با یه لحن بسیار نرم و محبت آمیز و با سیاست بهش گفتم که

چون من سرکارم و وقت آزادم زیاد نیست شما زحمت بکش با دختر خاله جانتان برین بازارو همه چیو انتخاب کنین و حسابی بگردین بعدش با هم میریم میخریم:

اینجوری واسه خودم بهتره چون انصافا اصلا حس و حال گشتن توی بازار شلوغ و ندارم

عصبی

دیشب یه حرفی زد که خیلی ناراحت شدم خیلی

با اینکه حدس میزدم که منظور بدی نداره ولی کلا نوع موضع ایراد داشت و بنظرم بد بود

همون موقع که تلفنی حرف میزدیم واسم کار پیش اومد و مجبور شدم که برم و حرفم نیمه تموم بمونه

خلاصه وقتی برگشتم حسابی افکارم بهم ریخته بود پیام داد

با پیام یه مقدار حرف زدم و از ناراحتیم گفتم راستش عصبانی هم بودم

خواست که حرف بزنیم گفتم نه الان عصبیم بعدا حرف میزنیم

 تا امروز که باهاش حرف زدم و عذر خواهی کرد و حرفشو بی منظور عنوان کرد

و منم آروم تر بودم نسبت به دیشب


خوشحالم که دیشب توی حالت عصبانی باهاش حرف نزدم