شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

گفتم خوبه بارندگی میشه کارگاه نیمه تعطیل میشه


منم میتونم به زندگیم برسم

ولی از وقتی ازدواج کردم

خشکسالی شده

هوا آفتابی آفتابی

همه جای ایران و برف و کولاک گرفت

اینجا که همیشه زودتر از همه جا یخبندان میشد آفتاب شده

کارمم چند برابر شده

خانوم هم مرتب اعتراض ه چقدر کار میکنی هنوز هیچ نشده

ناراضی شده

ای خدا بارون بیاد


نظرات 2 + ارسال نظر
سحر شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:32 ب.ظ

ای بابا،همه جا بارونه که،پس این شبا دعا میکنم اونجا بارون بیاد،توام یه کم به زندگی متاهلیت برسی ;)

باشه چشم

فلفل یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:46 ق.ظ

آهان دیدی؟ حق داره بنده خدا! یعنی چی شب و نصفه شب کار می کنی؟؟؟ کار وقت خودشو داره زندگی هم وقت خودش!(از بس اینو گفتم شازده رو خفه کردم! تو هم اینو یاد خانومت بده :دی)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد