شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

درد

چه کسی می داند درد چیست؟



توی یه کتابی خوندم که :

یه نفر میره پیش یه دکتر آلمانی و میگه که ۲سال که همسرم مرده

و از اون به بعد من زندگی خوب و خوشی نداشتم و همچنان در رنج و عذاب فقدان همسرم به سر می برم و تحمل ای درد واسم غیر قابل  تحمل شده .

دکتر ازش آقا می پرسه : حاضر بودی که تو به جای خانومت میمردی؟ و اون زنده میموند؟

مرد سریع جواب میده |:آره بخدا قسم که آره و اینو قبول میکردم

دکتر با عصبانیت به مرد میگه : تو چقدر خودخواهی حاضری که خانومت به جای تو این درد و رنج و تحمل کنه ولی خودت راحت میشدی یعنی میمردی و تموم و همه دردو رنج و واسه خانومت میذاشتی؟

مرد سکوت میکنه 

پس از چند ثانیه دست دکتر رو میگیره و به نشانه رضایت فشار میده و از دکتر تشکر میکنه و میره

.

.

اگر که ما واقعا در مقابل درد گذشت کنیم به این معنی که اون طرف قضیه رو هم خوب ببنیم و بدونیم که اگه بخوایم این درد و تحمل نکنیم باید بقیه چه رنج هایی رو متحمل بشن خیلی راحت میتونیم گذشت کنیم و تحمل اون درد واسمون راحت میشه .



مادر

از روز شنبه که مادرم رفته مسافرت تا امروز نیومدم خونه

امروز که اومدم یه جوریم

اصلا طاقتم نمی گیره از یه طرف می گم ای کاش امروزم نمی یومدم از طرفی هم دلم واسه بقیه تنگ شده بود

یک هفته دیگه هم باید تحمل کنم .

مادر...

عظمت آسمون ها پشت این کلمه س به شرطی که بتونی درکش کنی

خوبم

امروز همه چی خوب و عالی بود اینقدر سر به سر این جماعت کارگاه گذاشتم که نه حد داشت ونه حساب

حسابی شاد و سرحال اومدم شکر خدا همه چی خوب و عالی بود

میگم که این روزا همه دارن عروس میشن ها:))

فلفلم که داره واسه خودش مراسمو تدارک می بینیه :)

ایشاله همه خوشبخت بشن 

دیگه اینکه اونایی که منتظر بودن که دانشجو زنگ بزنه باید خدمتشون عرض کنم که همونجور که گفتم زنگ نزده

عرض کردم خدمتون که نشسته تا من بازم برم سراغش:))


یک هفته

دقیقا یک هفته پیش بود (یکشنبه قبل)

که اومدم نوشتم امروز همش دانشجو جلوی نظرم بود و یه حس عجیبی نسبت بهش داشتم

اونروز گذشت تا یکی دو روز حالم سرجا نیومد چهارشنبه شب بهم خبر دادن که واسه دانشجو یه اتفاق حادی افتاده و مجبور شده بره دکتر و کلا حال و روز خوبی نداره (از نظر روحی)

وقتی که پرسیدم کی اینجوری شده گفتن یکشنبه یعنی دقیقا همون روز

واسه اتفاقی که براش افتاده بود واقعا ناراحت شدم و ازاینکه هنوز یه ارتباط نا مرئی که بین ما بود متعجب شدم خلاصه یه دوروزی با خودم کلنجار می رفتم که بهش زنگ بزنم و حالشو بپرسم و ...

بازم پشیمون می شدم تا اینکه

شنبه (یعنی دیروز) دل و زدم به دریا و بهش اس ام اس دادم

احوالشو پرسیدم و...

اونم جواب داد و تشکر کرد از اینکه حالشو پرسیده بودم

سریع یه اس ام اس دیگه داد که موقعی که کات کردم فقط به خودم فکر کردم و به اون توجهی نکردم نوشته بود که این تنها حرفی بود که از گذشته رو دلم مونده بود .

منم با چها رتا اس ام اس واسش جواب دادم و دلایمو واسش نوشتم

خلاصه خیلی از دستم شاکی بود


البته توی یکی از اس ام اس هام ازش پرسیدم که با کسی هستی ؟

اونم نوشت :

نه با کسی نیستم ونمی خوام باشم درسام سنگین شده و با درسامم شما چطور؟ ازدواج نکردین؟

منم نوشتم نه 

یه سوال ازش پرسیدم که جوابمو نداد(در مورد خودم نبود) و فقط نوشت که توی خیابونم و نمیتون اس بدم ببخشید


منم بازم واسش نوشتم که ایرادی نداره

همه اینا رو که گفتم دیروز تا ظهر اتفاق افتاد دیگه ازش خبری نشد

امروزصبح منم طبق قانون کشیدن ناز خانومها بازم یه اس ام اس بهش زدم که می خوام باهات حرف بزنم هر وقت که وقت کردی خبرم کن

می خواستم باهاش حرف بزنم که رابطه رو شرع کنیم یا نه ؟ و یه چند موضوع در مورد گذشته بود که باید بهش می گفتم

خلاصه هنوز خبری ازش نشده 

بهر حال من تلاش خودمو کردم و مطمئنم که دیگه هیچ وقت به طرفش بر نمی گردم و سراغش نمی رم

این کارایی که کردم توی این دو روز همش برگرفته شده بود از اون جمله ایی که دو سه پست قبل در مورد :اگر؛نوشته بودم

می خواستم بعدا افسوس نخورم که اگه با اون می بودم زندگیم بهتر می شد

حتما خیر و صلاح من توی این قضیه بوده

حالا اون حتما منتظره که من بازم نازشو بکشم

بشین تا بکشم



این آخرین تلاشمه واسه بدس آوردنت

       

                  باورکن این قلبو نرو