شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

نازی

میگم نازی نیستش

شما خبری ازش ندارین؟

البته فکر کنم که فقط اینجا میومد؟!!

در گیر و دار زندگی

هرچی می خوام بنویسم نمیشه

یعنی نوشتنم نمیاد

دیشب اصلا خوب نخوابیدم همش خواب دانشجو رودیدم امروزم تاظهر فکرم درگیرش بود

ولی الان بهترم .

با اینکه میدونم میدونم بدرد هم نمی خوریم ولی نمیدونم چرا بعضی وقتا اینجوری میشم

ولی هرچیم که به خوابم بیاد و بعضی وقتا به یادش بیافتم محاله که بهش زنگ بزنم 

مادر

مادرم داره میاد

یوووووووووهووووووووووووووووووووووووووووو


مقصر

دیشب رفتم خونه می خواستم که ماشین ببرم داخل پارکینگ دیدم به به یه برادر نماز خون ماشین دقیقا مقابل پاکینگ پارک کرده آخه یه مسجد تازه تاسیس کنار خونه ما افتتاح شده و هر روز عصر این مشکلو داریم .

یه چند تایی بوق زدم -- نیومد بوق ممتد---------------------------- بازم خبری نشد

خلاصه اومدم پایین یه ضربه معمولی با دست به ستون ماشین زدم که صدای آژیرش در بیاد .

ماشین مدام آزیر زد و منم کنار ماشین ایستاده بودم یهو دیدم اااااااااااااااا آژیرو قطع کرد ولی کسی نیومد

یعنی اصلا عین خیالشم نبود..

منم ماشینو بصورت عمودی به فاصله ۵ cm پارک کردم بعد رفتم توی خونه سوییچ ماشین بابا رو گرفتم اونم دنده عقب آوردم چسبوندم به ماشین آقا

با خیال راحت رفتم تو نشستم یه چایی خوردم بعد اومدم سراغ نت یاهومیلو باز کردم خواستم میل چک کنم که زنگ خونه زده شد

بابایی گفت امین خوب نیست ماشینتو بردار بذار بره منم طبق گفته پدر سویچ و برداشتم و با خونسردی رفتم بیرون که ماشینو جابجا کنم

راننده گفت ببخشین ماشین تون جلوی ماشینمو گرفته

خندم گرفت گفتم فکر کنم روی پل پارک کرده بودی

گفت آره ببخشی جا واسه پارک نبود منم گفتم ok رفتم که سمت ماشین که یه نفر از این ... همراهش بود یهو گفت البته شما اگه از این ور می رفتین رد میشد ها ...

گفتم نمیشد باید از روی جدول ماشینو بالا میاوردم

گفت نه میشد (با حالت عصبانی)شما عقده ایی هستی

به به  به به منمو دیگه ریختم به هم

گفتم چی ؟ تو اومدی نماز بخونی ولی با مردم آزاری فکر میکنی قبوله و....

خلاصه اون گفت من گفتم

کار به جایی کشید که به گفتم اصلا ماشینو تکون نمیدم هرکاری می خوای بکنی بکن

گفتم خودم تکونش میدم گفتم اگه مردی بده

اومدم توی خونه درم بستم بابایی فهمید رفت بیرون خلاصه یه 10دقیقه ایی با بابا حرف زدن

بعد خودم رفتم بیرون به راننده گفتم من اول اومدم که جابجا کنم ولی این دوستت نذاشت

به دوستشم گفتم زنگ نزدی به پلیس؟

بعدش در همون حالت یه چرخ ماشینو انداختم رو جدول ماشین و آوردم داخل

وای چه حالی داد طرف داشت از حرص می ترکید

خیلی پر رون بخدا

مقصر هستند بعد طلبکارن می شن عجبا

آخی دلم خنک شد

عشق زندگی سختی

امروز یه کم توی نت چرخیدم به یکی دوتا وب سر زدم ولی زیاد اوضاع عمومی خوب نیست

اکثرا افسرده و ناراحتن

چرا؟!!

چون شرایط زندگی سخته؟

یا چون کسی رو که دوس دارن اون اینا رو دوس نداره ؟

یا چون  از هرچی عشق و عاشقی بیزارن؟

ویا چون زندگی رو تموم شده و خودشونو یه بازنده می بینن ؟ها؟

هرچی که بیشتر جستجو کردم فقط این موضوعات رو دیدم و  یا حواشی همین مطالب و همین دلایل حالا یکی نیست بهم بگه چرا؟

چرا اینقدر زود بازنده میشیم؟چرا زود تسلیم میشیم؟

اصلا عشق چیه ؟

یه مدت با یکی حرف بزنی و دلمون واسه هم تنگ بشه میشه عشق؟

بعد بخاطر همین دلتنگی بشینیم غصه بخوریم ؟

شاد روان هایده می گفت می خوام عاشق نباشم

این از عشق و عاشقی که این روزها بازارش گرمه مخصوصا بازار دلشکسته ها

یه وبی رو خوندم که واقعا ناراحت شدم بحدی که این بنده خدا سختی کشیده بود اونم توی اوج جوانی شاید اگه من جای اون بودم هزار بار می شکستم .ولی اون نشکسته بود اما الان که از اون روزهای بحرانی نجات کرده بود بازم غمگین همون دوران بود

این یکی با بقیه وضعش فرق میکرد تا حدی بهش حق میدم ولی میتونه به زندگی برگده به یه زندگی شاد به چیزی که حقشه و لیاقتشو داره امیدوارم موفق بشه

راستی نظر خودتون رو در مورد خلیج فارس یا اون یکی بدین حتما