شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

دزد

چند روز رفتم مرخصی

جمعه 26 مهر ساعت 12شب برگشتیم خسته از ترافیک به امید رسیدن به خونه

و یه استراحت کافی

بعد از ورود دیدیم که بله آقا دزده اومده و زحمت کشیده و همه جارو  بهم ریخته

دنبال پول و طلا بوده و حتی پول توی قران هم برده بود

شانس آوردیم که طلاها با خودمون بود

خلاصه ضد حال اساسی

بماند

امروز فهمیدم که گوشی موبایلمو که ازش استفاده نمیکردمم برده

گوشی که همه خاطرات و عکسای گدشته م توش بود

هیچ وقت دلم نیومد بفروشمش

باز باران

باز باران باترانه میخورد بربام خانه

خانه ام کو؟خانه ات کو؟ان دل دیوانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟فصل خوب سادگی کو؟...

یادت ایدروزباران؟گردش یک روز دیرین؟

پس چه شد دیگر کجارفت خاطرات خوب رنگین؟

در پس ان کوی بنبست در دل تو ارزو هست

کودک خوشحال دیروز غرق در غم های امروز

باز باران رفته از یاد ارزوهارفته برباد

باز باران بی بهانه .....بی ترانه میخورد بربام خانه


شاعر : بی نام

گذشته


یه وقتایی هس که دلت میخاد برگردی به عقب

یسری کارا رو اونجوری که الان مبینی انجام بدی

یا اصلا یه کارایی رو انجام ندی

کاش میشد و اصلاح میشد

شاید کسی ندونه چی بوده

ولی اثرات منفی ش همچنان تو روحیه خودمه


بعد از تولد بهار

اومدیم تهران

دوهفته ای هست که بطور کامل مستقر شدیم

منکه همش سرکارم صبح میرم غروب برمیگردم

موقع برگشت قبل از اینکه در خونه رو باز کنم چشمای گرد و سبزش که به در زل زده رو مجسم میکنم

همینکه درو باز میکنم دقیقا همونجوریه

بندرت پیش میاد که اون ساعت خواب باشه

خیلی خوبه

خدایا شکرت

راستی بابت تبریکات ممنونم

بهار


سلام

امروز جمعه 31 خردادماه 92

دقیقا 10روز پیش دخترم به دنیا اومد

توی بیمارستان وقتی میخواستن بیارن که ببینمش توی اون فاصله زمانی که بردن لباساشو پوشوندن

ضربان قلبم روی هزار بود

هیچ وقت همچین حسی نداشتم

دهنم خشک شده بود

وقتی دیدمش از خوشحالی خشکم زده بود نمیدونستم چیکار کنم

خدارو شکر که سالم و خوشگله:))


راستی اسم شم بهار می باشد