اگه بگم چه هفته بدی داشتم هیشکی باور نمی کنه
از روز شنبه تا همین الان که دارم می نویسم
خلاصه بگم
بخاطر فامیل بازی یه عده از این سران شرکت استعفا دادم
پشت سرمن یه عده از پرسنل گفتن که کار نمی کنن
تو نگاه اول خوشحال شدم
ولی این بالایی ها قضیه رو طوری واسه مدیر عامل بیان کرده بودن که یه باند تشکیل دادم و اگه خواسته اونا عملی نشه باید جمع کنن و از اینجا برن و.....
فقط خدا میدونه که همیشه حق و گفتم و از حق شرکت دفاع کردم واینکه حالا این دوست مدیر عامل باهام دشمن شده فقط به خاطر دایی جانشه که اضافه کار بهش ندادم اونم با مسئول کارخانه درگیر شد واین همه مشکل بوجود اومد
دیروز به همه بچه ها گفتم کسی بخاطر من کارشو ترک نکنه واسه من کار هس ولی شما خودتونو بیکار نکنین
توگوششون نرفت که نرفت
دیشب همش میگفتم کاش تنها می بودم و مسئولیت کسی باهام نمی بود
دیشب مسن های شرکت زنگ زدن بچه های کارگاه و...
که دو سه ماه بیشتر نمونده و بذار باهم باشیم و بیا تا بقیه م بیان وآشتی شون بدیم و .....
فعلا اومدم تا چی پیش بیاد
راستی بالاخره برف اومد:))
امین از وقتی که یادمه تو با این شرکت و ادامامشکل داشتیا ;)
ایشالا زودتر پروژتون تموم شه،یه کار جدید و خوب رو شروع کنین
راستی آدرس وبلاگ فلفل و خصوصی واست میذارم :)
آره
راستش دنبال یه کار جدیدم
یعنی یه شرکت دیگه
فعلا اینجا زدمش به بیخیالی:))
مرسی
ای بابا این چه شرکتیه شما دارین! همه رو اخراج کن خودت مدیر شو و درست حسابی مدیریت کن دیگه :دی
میخوام خودم خودمو اخراج کنم :))