شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

سال ۸۶ یه شرکت ثبت کرده بودم

هر ۲سال یه بار باید تغییرات شرکت ثبت بشه

خلاصه دارم دوباره شرکت و فعال میکنم

۴سال پیش ۲نفرو به ثبت معرفی کردم که به عنوان بازرس اسمشون توی شرکت باشه

عملا هیچ کاری انجام نمی دن و هیچ سهمی هم از شرکت ندارن

عملا فقط اسمه

واگرم بخوام تغییرشون بدم دوباره باید نفر جدید ببرم اداره ثبت و اونجا امضا بزنه

واما مشکل

مادرم گفت اسمشو بجای یکی از بازرس ها بذار خانومم هم دوس داشت

گفتم نمیشه چون دوباره بایدبریم امضابزنیم

از این حرف ناراحت شده دیروز که کلا توی سکوت گذشت یعنی جمعه م و خراب کرد چند بار ازش پرسیدم چی شده؟ همش می گفت هیچی ولی تابلو ناراحت بود

عصر رفتیم خونه خودمون بازم ازش ژرسیدم چی شده بازم گفت هیچی

دیگه کلافه شدم گفتم باشه

خوابیدم . یه دوش گرفتم نشستم پای تی وی نگام میکرد نگاش نمی کردم

من در طول هفته فقط جمعه ها خونم هفته ای یکی دو شب بیشر خونه نیستم اونم که خرابش کرد حسابی ناراحت بودم

شب رفتیم خونه مادرخانوم گفتم واسه خواب همونجا بمون من فردا میرم سرکار

معلوم بود حسابی عصبانی تر شده بود

نمیخوام اذیتش کنم ولی باید وقتی که از چیزی ناراحت میشه حرف بزنه نه اینکه فقط حال گیری کنه

نظرات 3 + ارسال نظر
افسانه شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:30 ب.ظ http://gtale.blogsky.com

سلام
وقتی یک زن دیوانه وار
باتو بحث میکنه
خوشحال باش
چون سکوت یک زن
نشانه پایان توست.....

حرف متفکرانه ای بود
باید روش فکر کنم

فلفل شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:20 ب.ظ

افسانه خیلی خوب حرف منو بهت زده. اما من چون می شناسمت و ازت توقع نداشتم نمی تونم به این خوبی و آرامش و مختصر بهت بگم چی کار کردی!
دلم می خواست یه فحش حسابی بهت بدم رعایت دیگرانو کردم.
تو با این سن و سالت و این همه ادعات هنوز نمی دونی با خانمت چه طور باید رفتار کنی؟ واقعا متاسفم برای جامعه ای که چنین مردانی رو تربیت می کنه. یک مرد مغرور خودخواه که فک می کنه خیلی مرده!
امین جان لطفا خواهشا برو یه کم مطالعه کن تو دیگه متاهلی. عین یه بچه ی دو ساله رفتار کردی. دلم نمی خواد با حرفای بد اثر حرفمو کم کنم و یا منم با رفتار بچگانه بهت جواب داده باشم ولی واقعا عصبانی ام کردی با این رفتار بچگانه ات چون ازت انتظار نداشتم.
وقتی یه زن حرف نمی زنه یعنی خیلی ازت ناراحته. هیچ وقت یه زن نمیاد خودش بگه چشه. هیچ زنی در هیچ شرایطی هرچقدرم که تنبیهش کرده باشی! شمام بچه تربیت نمی کنی که به خاطر حرف نزدنش تنبیهش کردی! اینو بفهم! اون یک انسانه که دیگه بالای هیجده ساله و حتی پدرش هم نمی تونه دیگه بهش بگه چی کار کنه چی کار نکنه. اولا از این به بعد وقتی خانمت کم حرف می زنه همون موقع که متوجه شدی برو پیشش، بغلش کن، بوسش کن، نوازشش کن، بدون هرچقدر پست بزنه یعنی بیشتر دلش می خواد که بهش محبت کنی. خانم تو نه برده ی توه، نه بچه ی توه، نه کارمند توه... خانم تو اولین و مهمترین نقشش معشوقه ی توه، محل امن و آرامش توه، بهترین دوست و همراه توه، پس مثل معشوقه باهاش رفتار کن. بعد ازش بپرس چرا ناراحته. مطمئن باش زبونش باز می شه. فکر نکن با این کارت غرورتو شکستی بلکه خودت رو در نظر اون خیلی بالاتر و بالاتر قرار دادی. تو با این رفتاری که داشتی حسابی از چشم خانومت افتادی. اگه همینطور ادامه بدی به زودی به کلی از چشمش می افتی. مردها این چیزها رو زود فراموش می کنن. ولی زن ها با هر اینطور اتفاقی یه درجه نسبت به مردشون بی علاقه می شن و تا جایی پیش می ره که.... خانم تو به تو تکیه کرده، به عشق تو امید بسته، اگه اینو ازش بگیری به چی دلش خوش باشه؟
دوما هیچوقت دیگه بهش نگو که خونه ی مامانش بمونه!! این کارت بسیار زشت بود. من فقط یه بار تو عمرم یادمه که بابام به مامانم گفت خونه ی مامانش بمونه و اون بار واقعا دعوای وحشتناکی کرده بودن و اون تبدیل به بدترین خاطره ی عمرم شد. بابام واقعا می خواست تا پای طلاق پیش بره. و مامانم چندروز سر این قضیه یک پشت گریه کرد و به هیچ وجه حاضر نشد خونه ی مامانش بمونه. گفت حاضرم توی کوچه بخوابم ولی خونه ی بابام نخوابم من خودم خونه زندگی دارم تا وقتی ام طلاقم ندادی تو خونه زندگی ام می مونم. تو به چه حقی چنین رفتار زشتی داشتی؟‌ مگه چون تو پول خونه رو دادی یعنی خونه مال توه و می تونی اجازه بدی خانمت بیاد توش یا نه؟؟ خونه مال هردوتونه. اگرم یه موقع واقعا تحمل تو یه خونه موندنو نداشتی خودت برو خونه بابات. اون موقعی که خانمت گذشت کرد و گذاشت پولاتو جای عروسی واسه خونه استفاده کنی کجا بودی؟ تو هر وقت مهریه شو دادی، بعد طلاقشم دادی، بعد می تونی ازش خواهش کنی که بره خونه ی باباش که مطمئنا خودش زودتر رفته. مگه عهد قجره فکر کردی؟؟؟

کلا که من پیشنهاد می کنم با بازرسهای الکی بردن برای خودت دردسر درست نکنی. اما هرچند من نفهمیدم چرا خانمتو نمی شد ببری ولی به خانمتم با منطق و مهربانی اگه توضیح می دادی که نمیشه صددرصد قبول می کرد.

خسته نباشی
ماشاله
توی پست جواب میدم

سحر شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:49 ب.ظ

دیگه همه حرف ها رو فلفل زد،اما امین تو که تقریبا دلیل ناراحتیش رو میدونستی،پس خودت بحث رو وا کن و دلیلت رو توضیح بده،نه اینکه هی تو هیچی نگی،اون هیچی نگه،دارین چی کار میکنین با خودتون؟یه مسئله کوچیک رو انقدر بزرگ نکنین خب

باشه چشم تسلیم
خوبه؟:)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد