شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

ماشینمو فرستادم بنگاه واسه فروش

همه میگفتن بفروشش

ولی هیچ عیب و ایرادی نداشت

خیلی باهاش خاطره داشتم

همه جا و بهترین تفریحاتمو با این ماشین رفتم:(

به پولش نیاز ندارم ها ولی خب یه مشتری خوب اومده میترسم بعدا ارزونتر بشه


نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:24 ب.ظ

خسیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس! ای طمع کار! حقته بکوبم توی کله ات ! حیف اون ماشین و خاطراتش واسه تو که آیکیو ای در حد ترب سفید داری!
من اگه بودم انقدر نکهش میداشتم که کسی نتونه مدتش رو حساب کنه.میدونی من یه ماشین رو دوست دارم .ماشینه بابامه حتی اگه لگن بشه عاشقشم! تازه فهمیدم دوست داشتن وسایل شخصی چه حال خوبی داره! ماشینت رودوست داشته باشی! خونه ات رو حتی قاشقی که باهاش غذا میخوری! تصمیم گرفتم به همشون عشق بورزم.اونقدر که همه ی دنیا توی قلبم جا بشه:)

آی سرم
یواش
چرا میزنی؟
میگه که به مال دنیا دل نبند
یکی دیگه میگه
ببینید و دل نبندید
و....
دراینکه باهاش خاطره داشتم هیچ شکی نیس
ولی زندگی همینه
قصه دل کندن آدما س

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد