شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

اعتراف

 روز شنبه بود داشتم واسه سرکشی به یکی از پروژه ها بمدت 1ساعت رانندگی میکردم

تنها توی ماشین بودم

افکارم به چند سال قبل رفت

همه چی برام تداعی شد

چند روزی بود که بیاد 2-3سال پیش افتادم همش جلوی چشمم بود

راستش طاقت نیاوردم

بهش پیام دادم تقریبا ساعت 10

نوشتم چند روزیه جلوی چشامی امیدوارم حالت خوب باشه

گفتم پیامی بدم نگی بی مرام بود

تقریبا 1.5 سال هست که ازش خبر نداشتم

سریع و بلا فاصله جواب داد که بهش زنگ بزنم

ازدواج کرده بود با همون پسر عمو صاحب یه دختر شده بود به نام پونه

از زندگیش پرسیدم راضی بود خدا رو شکر

ولی جالبی قضیه اینجا بود که وقتی قطع کردم پیام داد که

وقتی که پیام دادی فکر کردم هنوز روز تولدم یادت مونده و زنگ زدی بهم تبریک بگی

ولی یادت نبود اما بیادموندنی ترین تولدم شد.ممنونم


انصافا نمیدونستم که همون روز تولدشه ولی یه حسی مجبورم که که بهش پیام بدم

کار خداس دیگه

البته قرار نیس که دوباره بهم پیام بدیم و حرف بزنیم

نظرات 5 + ارسال نظر
آیکیو. چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:34 ب.ظ

وقتی به عنوان سرطان خطابش کردی دلم شکست.میخواستم بگم امین این آدم همونیه که دوسش داشتی یادته؟
شما مردها واقعا بی رحمین.
فوق العاده ظالم و سنگ دلین.خوبه که تنهام.اینا رو که میبینم خوشحال میشم از اینکه تنهام.

حداقل کسی که دوسش دارم منو فراموش کرده.با اینکه هنوز شماره اش رو دارم همیشه میبوسمش .اما اینطوری هم خطابم نکرده.اینش خوبه که فراموشم کرده و من رو نمیبینه.چون ممکن بود باعث ناراحتیش بشم.

در مورد بقیه صحبت هات نظری ندارم.نه کار بدی کردی نه کار خوبی.تا بعد.

اگه محدودیت وب نبود و ترس از اینکه یه روزی لو بره و همه راز هام بر ملا بشه کامل می گفتم
آیکیو جان سرطان این آخری س که عصابمو بهم ریخته
اینی که این پست و براش نوشتم همون خانومه س همون
خیلی با عجله خوندی و اون چیزی که توی ذهنت بود رو برداشت کردی و سریع قضاوت کردی

سحر چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:47 ب.ظ

ایکیو جان این سرطان،با خانومی که امین الان بهش زنگ زده فرق داره،اون واقعن سرطان و مزاحم،امین هم رابط ای باهاش نداشته

به امین:نمیدونم چی بگم،نه میگم کار خوبی کردی،نه بد،بعضی وقتاجلوی احساسات رو نمیشه گرفت،منم که جات نبودم بگم زنگ میزدم یا نه،اما دیگه این کار و نکن امین...

میدونم سحر
نه دیگه خبری نیس
از یه سال و نیم پیش تا حالا هیچ تماسی حتی اس ام اس با هام نداشتیم
باشه

فلفل چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:17 ب.ظ

این دفعه رو می بخشمت اشکالی نداره :دی ولی مواظب باش منجر به دروغ نشه. کلا سعی کن هرکاری که ممکنه تو رو به سمت دروغ بکشونه ازش دوری کنی. اینو یادت بمونه.

بعدشم مگه اینجا کلیساست و ما هم کشیشیم که میای اعتراف می کنی :PPPPPPPPPPPPP (شوخی کردما خوب کاری کردی :دی )

مرسی که بخشیدی
میدونی فلفل
شما ها لطف دارین و می خونین و نظر میدین
نه کلیشا نیس
من بیشتر واسه دل خودم می نویسم و به شما ها به عنوان یه ندای درون نگاه میکنم
شاید اسمتونو وجدان بذارم بهتره چون به نوعی بی طرفانه به قضیه نگاه می کنین و نظر میدین
مرسی که هستین

آیکیو. چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ب.ظ

با تشکر از سحر جان برای شفاف سازی قضیه:))))))))مرسی سحر

بله
خانوم اینجوریه دیگه :))

ثنا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:09 ب.ظ

دیگه اینکار رو نکن ..
اگر 1 سال دیگه اون یهو دلش واسه تو پر کشید و زنگ زد بهت و کنار خانومت بودی چی ؟؟ یا تو یه موقعیتی بودی که بهت شک کرد ..

نمیدونم چرا گودرم نشون نمیده آپ کردی .. فکر کنم ایراد از قالب وبلاگت باشه

راستش کاملا حق با توئه ثنا
من همیشه قادر بودم و هستم که احساساتمو کنترل کنم
یعنی اگه یه چیزی و خواستم و لی نباید نشون میدادم هیچ وقت بروزش ندادم
اینبار نمیدونم چی شد که کم آوردم

نمیدونم چرا نشون نمیده
ولی معمولا هفته ای دو سه بار بسته به شرایط آپ میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد