شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

در پی دیدار حضوری که امروز انجام شد

بسیار خودم را کنترل کرده بودم که خیلی آروم و منطقی به نظر بیام و کاملا خونسر دباشم که همین طور هم نمایان شدم

پس از مذاکره طولانی به مدت ۲ساعت ۲بند از شروط را نپذیرفتم و بند که سوم محدودیت میاورد و یه خورده متعصب مانند از جانب پدر دختر خانم بود که شرایط رابطه بعد عقد را عنوان کرده بود که با صراحت تمام اعلام نمودم شاید در دوران نامزدی محدودیتی را قبول کنم ولی بعد از عقد هیچ گونه محدودیتی را قبول نخواهم کرد و خواستار شدیم که نظرات مارا به محضر پدر گرامیشان برساند

و بعد از همه این بحث ها قرار شد که صحبت کنه که ما هفته آینده به همراه پدر و مادریه روز رو مشخص کنه که بریم و خانواده ها با هم آشنا بشن

البته اگه امشب پدرش همه چی رو کنسل نکنه

یه وقتایی اگه کوتاه بیای و هرچی که دختر میگه قبول کنی دختر خانم ها فکر می کنن که خبریه

با  عرض پوزش از همه دختر خانم ها و عروس خانم های آینده که این مطلبو می خونن 

نظرات 12 + ارسال نظر
hasan سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:38 ب.ظ http://clip.droshke.com/

سحر سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:54 ب.ظ http://yaddashteman.blogsky.com

خب پس تبریکات رو میذارم واسه وقتی که پدرشون رضایت دادن :D

تقریبا آره:)

فلفل سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:19 ب.ظ

نتیجه رو هرچه سریعتر گزارش دهید :دی

حتما در اسرع وقت

ثنا سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:27 ب.ظ

البته اگر دختر جنبه نداشته باشه فکر میکنه خبریه اگر دختر عاقل باشه اون کار پسر رو یه جای ذهنش یادداشت میکنه و بعداً هم اگر متقابل پسر ازش چیزی خواست یاد اون روز میفته و قبول میکنه ..
:))

چی بگم والا

آیکیو. سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:19 ب.ظ

عجیبا غریبا!

شایدم غریبا عجیبا

نازی سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:32 ب.ظ

عجب!

دلم واسش می سوزه!

خسته نباشی

خاستگاه سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ب.ظ

مرسی نازی از کامنتت.


بسیار خودم را کنترل کرده بودم که خیلی آروم و منطقی به نظر بیام و کاملا خونسر دباشم که همین طور هم نمایان شدم


من چی بگم آخه با این جمله که نوشتی:)

خب من چی بگم به تو و نازی ها؟:)

ثنا چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ب.ظ

چی شد ؟

هیچی نشده من هنوز همون امینم

آیکیو. پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:23 ق.ظ

چی شد!؟پس کوشی؟!

اینجام ببین

مریم پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ق.ظ http://voodoo.blogsky.com

شما پسرا همتون خودخواهین منم تو شرایط شمام هی واسه من می گه اینکار نمیشه اونکار نمی شه نمی دونم پس چطوری می شه همش که نمیشه ما کوتاه بیایم ، تغییر کنیم
دهه

اولا بهت تبریک میگم که می خوای ازدواج کنی
دوما خودخواه نیستم یعنی احتمالا نیستم ولی وقتی که یه خواسته غیر منطقی رو میشنوم نظر خودمو قبول دارم البته غیر منطقی به معنای واقعی نه غیر منطقی از نظر خود شخص یا خودم

فلفل پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ب.ظ

کجایی پس بیا ببینیم دختر خانم سربه نیستت نکرده باشه؟ :دی

از من به شما نصیحت:
از خشم دختران بترسید! :دیییییییییی

هنوز زندم و دارم نفس م یکشم

نازی جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:27 ب.ظ

یادش به خیر اون وقتها..... که میومدی و آپ می کردی

راستی کجایی امین خان؟
حسابی انگاری دادی دادماد میشی ها

بدجور غیبتت طولانی شده
ایشالله که خیره

یادش بخیر واقعا
ولی اینجوریا م که می گین نیس
غیبتم به این دلیله که نتم قطع شده و من موندم حرفای نگفته هر شب
که فرداش یادم میره چیا می خواستم بگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد