شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

واما امروز

صبح یه چندتایی پیام داد منم که سر کار بودم هی این موبایل تند تند صدا میداد و تک زنگ میخورد دیگه اعصابم بهم ریخت

پیام داد که باهاش حرف بزنم زنگ که زد سریع جواب دادم

همه رو خلاصه کنم بهتره:)

گفتم که اگه تا آخر عمرتم بهم پیام بدی و هزار بار زنگ بزنی مطمئن با شکه من با هات دوس نمیشم نه تنها با تو بلکه باهیچ زن شوهر داری پس بیخود خودتو عذاب نده

گریه کرد اولش بیشتر اعصبانی شدم بدش یکم دلم سوخت کلی حرف زد که دست خودش نیست و دوسم داره وازاین حرفا

چونکه میدونستم اینا خانوادگی یه زمینه مذهبی دارن تنها راهکاری که به ذهنم رسید توی اون لحظه همین بود چون تمامی راهها رو انتخاب کرده بودم گفتم

میدونی اگه ما باهم باشیم حکم تو چیه؟سنگ سار -- یعنی تو از خدا نمی ترسی؟

گفت کسی قرار نیس بدونه  که بخواد حکم اجرا کنه

گفتم خدا که می بینه و......

خلاصه بعد از ۴۰-۴۵ دقیقه حرافی به اینجا رسید که خدا منو دوس نداره والا منی که اون همه اعتقاد داشتم به اینجا نمی رسیدم که یه همچین درخواستی از تو بکنم و....

مثل این دیونه ها حرف میزد یه بار می گفت خدا منو می بخشه یه بار می گفت چیکار کنم و...

آره یکم دیگه باهاش حرف زدم و مثل سریع قبل عذر خواهی بسیار و طلب بخشش از خداوند و اینکه قرار شد که واسش دعا کنم که خداوند اونو ببخشه

و تموم

یعنی فعلا تموم چون میترسم بازم خاستگاه بگه ساده دل و دوباره ساده دل بشم مثل سریع قبل

از صبح تا الان که ساعت ۱۲ شب می باشد خبری ازش نیس

از همتون ممنونم که توی این مدت همراهم بودین و بهم دلگرمی میدادین

راستی اگه آخوند میشدم فکرکنم از همه بهتر میشدم:)))))))))))))


نظرات 6 + ارسال نظر
فلفل یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:48 ق.ظ

رسیدن به خیر امین،
راجع به خانومه هیچ حرفی برای گفتن ندارم!!!!!! فقط یاد یه حرفت افتادم، مطمئنی این خانومه توی مست کردن زیاده روی نمی کنه؟!

آره این یکی رو مطمئنم که اهل این یه قلم نیس

خاستگاه یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ق.ظ

خدا کنه که دیگه تمام شده باشه
اعصاب نمی گذارند بعضی آدمها

خداکنه

نازی یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ب.ظ

ایشالله تموم شه
این دیگه کیه؟
خدا خودش هدایتش کنه

خداکنه و خدا هدایتش کنه

ثنا یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ب.ظ

عجب ..
پناه بر خدا

فلفل دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ق.ظ

سلام امین، چی شد؟ بیا تعریف کن ببینیم کنه خانوم جون دست برداشت از این آق داماد ما یا نه؟ :دی

می گما، تو مهره مار نداری احیانا؟؟ اگه داری میشه یکی دو روز به من قرض بدی یه خوش تیپ تر و خوشگلتر از شازده تور کنم؟ :دی

سلام:)
نه یکی دارم اونم واسه خودم می خوامش
فقط بی انصاف بر عکس کار می کنه :))
اگه به تو بدمش هرچی مرد زند داره میاد سراغت ..می خوای؟
:))

فلفل دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:13 ب.ظ

اااااااااا راست می گیا!!!
نه قربونت پس باشه مال خودت :دی نه اصلا تو هم سعی کن از خودت دورش کنی :دی

امین خان جان

میگم تعارف نکن ها:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد