شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

خلاصه و طولانی

آره رفتم کلاس

موقع برگشت نزدیک غروب بود که زنگ زد بچه ها که گوشیو برداشتن حرف نزد خودم برداشتم

ناراحت بود گفت چرا نیومدی :(

من پیچوندم که آره من اهل این کارا نیستم و...

ولی بیخیال نشد خلاصه اینقدر گیر داد که من دیگه طاقت نیاوردم بهش گفتم که اومدم و دیدمت

ولی واقعیتش و بخوای قدت واسه من خیلی کووتاهه و ما نمیتونیم با هم باشیم

یعنی توی خیابون اگه با هم راه بریم تابلو میشیم و از این حرفا

تا اینکه فکر کنم با تموم وجود دلشو شکستم

اون موقع این مسائلو نمیدونستم خلاصه بیخیال شد

من بعد یه مدت از کارم پشیمون شدم


ولی بعد از یه ماه دوباره زنگ زد اینبار یه کم سعی میکرد صداشو عوض کنه

منم خودمو زدم به اون راه که نمی شناسم

اونم وانمود می کرد که منو نمیشناسه خلاصه یه دو سه ماهی تلفنی باهاش حرف زدم یعنی تقریبا هر روز

تا اینکه درسم داشت تموم میشد و باید بر می گشتم به خونه

توی این مدت دو سه ماه ما هرگز همدیگه رو ندیدم یعنی من نمی خواستم اونو ببینم و اونم پیشنهادی نداد

بالاخره یه روز  که بهش گفته بودم که دارم میرم بهم گفت که منو می شناسی؟

گفتم نه

گفت اگه بگم باور نمی کنی

گفتم بگو

گفت که من همون دخترم -- منم گفتم می دونم یعنی از همون اول که زنگ زدی می دونستم

خلاصه چون از رفتار و حرفایی که بهش بسیار ناراحت بودم دلم م یخواست که یه جوری منو ببخشه

می دونستم که اونم توی این مدت فقط هدفش این بود که به من بفهمونه که واقعا دختر خوبیه و من نباید اون کارو می کردم

بهر حال با خوشحالی و دوستی از هم جدا شدیم

ولی هنوزم که هنوزه وقتی که یادمک می افته از خودم بخاطر رفتار اشتباهم بدم میاد

اگه اون منو ببخشه شاید خدا هم منو ببخشه


نظرات 3 + ارسال نظر
نازی یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:58 ب.ظ

ایشالله که بخشیده اون تو رو .....
هر کسی یه چیزی براش مهمه و شما...خب ظاهر برات مهمه

بله ولی نه به این شدتی که گفتی

khastgah دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ق.ظ

ماجرا داشتی
خوب خیلی بد است که آدم بخاطر اشتباهی که می کنه نتونه عذر خواهی کنه

معمولا بخاطر اشتباهاتم عذر خواهی می کنم
ولی اگه طرفم مغرور باشه امکان نداره
:))

فلفل دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ب.ظ

آخی، امین جان اون حتما تو رو بخشیده :)
خیلی خاطره بامزه ای بود، بازم از اینا نداری تعریف کنی؟ :دی

خسته نباشی
حالا خودم بعضی وقتا با مزه میشم ولی قرار نیس که خاطراتم هم با مزه بشن:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد