شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

خواستگاری

مرسی فلفل جون آره خدا رو شکر خوب ود همه چیز و جرئیاتش از این قراره که:

عصر اومدن خونه ما..من پر از استرس بودم ولی همه چیز خوب بود و ما همگی آماده بودیم
از قبل حرفهایی رو که مد نظرم بود به بابام گفتم و در واقع نمیخواستم خیلی من حرف بزنم چون حس میکردم خیلی جالب نخواهد بود
زنگ در به صدا در اومد و .....بله تشریف آوردند
همه شون خیلی مشتاق بودند منو ببینند:)
خلاصه صحبتها انجام شد و من کاملا راضی بودم.
همونطور که حدس میزدم خونواده استاد نظرشون بر عقد کردن بود ولی من ...نه
البته من خیلی واضح نگفتم ولی قبلا به استاد گفته بودم که مد نظرم چه چیزیه
فعلا که آروم شدند ولی موقع رفتن گفتند حالا نازی خانم فکراشونو بکنند ...بهتره که عقد بشن باهم:)
من چیزی نگفتم دیگه که حالا خیلی بی ادبی نشه ولی تو دلم واقعا نمیتونستم فکر اینکه هفته دیگه بخوام عقد کنم با استاد و داشته باشم...
استاداواسط تیر میره
امروز هم اومد دنبالم و باهم رفتیم بیرون
خیلی خوب بود.اون خیلی خوشحاله و میخواد هر جوری شده هی محبت کنه به من و البته اینو هم بگم که من هم خیلی خوشحالم و حس خیلی خوبی بهش دارم
ایشالله این رفتارش عوض نشه و پایدار بمونه
هفته بعد میان واسه همون بله برون که میگن و ما رسما نامزد میشیم
اینو هم بگم که امروز منو برد که انگشتر بخریم نمیخواستم ولی به اصرارش  انگشتر هفته بعد رو وخرید:)
الان هم آوردم مامانم ببینه:))))))
کاش میتونستم بهتون نشونش بدم


اینم ماجرای خواستگاری:)

نظرات 7 + ارسال نظر
امین شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ب.ظ

بازم خودم :)))
پس مبارکه :))
خیلی خوشحالم که همه چی به خوبی داره پیش میره ولی روی حرف اونا که موقع رفتن بهت زدن بیشتر فکر اونا تجربه دارن ها از من گفتن حالا خود دانی:)))
همون جریان پست قبل ها اونا هم اینو فهمیدن:)))))))))))))
(که استاد خونش گرمه ):)))
در مورد انگشتر هم اگه خیلی دلت می خواد نشونمون بدی یه عکس ازش بگیر بعد یه جا آپ لود کن و آدرسشو واسم بفرست که همه ببینن
بازم تبریک میگم ایشاله خوشبخت بشین

khastgah شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:49 ب.ظ

به شادی و سعادتمندی
خوشبخت بشی عزیز

مرسی
سخن گو دفتر هماهمنگ کننده عروس خانوم
:))

نازی شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:56 ب.ظ

مرسی امین خان
ایشالله یه روز واسه شما:)

ممنونم :)

حسین شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:45 ب.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار زیباست.اگه میشه به سایت من هم سر بزنید.ممنون

حسین جان نمیام اصرار نکن

فلفل دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 ق.ظ

وای چه خوب! چقدر هم قشنگ تعریف کردی، عکس انگشترو نمیشه بذاری؟
شاد و خوشبخت باشی نازی جونم.

تاکنونو هیچ کونه مدرکی دال بر ارسال عکس از جانب عروس خانوم به دست این مقام نرسیده :)
ستاد هماهنگ کننده عروس خانوم
:)

نازی دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:02 ب.ظ

سلاممممممم
ممنون از همگی:
امین خان
فلفل جون مرسی لطف داری
والله انگشتر رو دوست دارم بذارم ولی بعد از اینکه گفتم کاش میذاشتم شما هم ببینید از حرفم یه کم همچین بدم اومد
یه کم حرفم جالب نبود انگار:)

خاستگاه جون ممنون از شما .ایشالله شما هم خوشبخت شی:)


چرا؟!!!!!!
واسه چی جالب نبود؟
به نظر من بد نبود

نازی سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 ب.ظ

نمیدونم
انگاری همچین یه کم لوس بود حرفم و بچه گونه:)

آخه انگشتر انگشتره دیگه حالا چه فرقی میکنه......اون واسه من یه جور دیگه اس ...واسه شما خب مثل همه انگشترهای دیگه اس دیگه

درست میگم؟:)

شاید ولی خب یه جورایی جالبه در نوع خودش
نشون دهنده یه نوع سلیقه س
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد