شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

همون شد عاقبت

واما امروز

روزی که همه و خودم انتظارشو می کشیدم

قبلا از اینکه ماجرای خانومو بگم به یه نکته خیلی دردناک واسه خودم اشاره کنم 

دیروز دندون عقلم بسیار درد می کرد به بقیه دندونام فشار میاورد و خودشم به جای اینکه چهار ضلع داشته باشه سه ضلع داشت یعنی یک جهتش شکسته بود

امروز رفتم دکتر گفت باید بکشیش منم گفتم بسم اله

دلتون نخواد اول دوتا آمپول بی حسی زد بعد از یه ربع رفتم زیر دستان دکتر خشن

اول بهش گفتم دکتر باید زورت خیلی زیاد باشه تا بیرون بیادا ؟

اونم حسابی زور زد منم هرچه خودمو گیر دادم فایده نداشت تا اینکه مغز سرم از وسط درد گرفت منم دستمو رو سرم گرفتم دکتر گفت چی شد مگه بی حس نیست گفتم نه بازم دوتا دیگه آمپول زد و....خلاصه با ۶ آمپول بی حسی بالاخره دندونو بیرون کشید خودش تعجب میکرد ریشه دندون پیچ خورده بود

اون یه ذره عقلیم که داشتم کشیدم  انداختم دور:)))))

قبل از اینکه دندون بکشم یه پیام با این محتوا به خانوم زدم

سلام صبح بخیر خوبی؟ امروزم بالاخره رسید

بعد از نیم ساعت نوشت

سلام دستم به گوشی نمی رفت - چی شد؟

نوشتم : سه شنبه نامزد میشیم

-: به سالامتی خوشبخت بشین

:)))))))))))))))))))

و....

.

.

..

 اینجوری واسش نوشتم 

ما دیگه نمی تونیم بهم پیام بدیم متوجهی که -- آخه من مثل تو هوش و حواس درست و حسابی ندارم بعد گندش در میاد

اونم اینوواسم نوشت:

خیالت راحت باشه هر وقت خوابی دیدی یا دلت گرفت میتونی سراغی ازم بگیری و خبر خوشبختیتو بدی این آخرین پیامیه که از من میگیری امیدوارم خوشبخت بشی

دوست دارم

منم نوشتم :

منم دوست دارم ولی دیگه پیام  نمیدم توهم به زندگیت برس 

خدا حافظ تا همیشه

وتمام

برای همیشه تموم شد این خانوم همیشه باید حس می کرد که یکی دوسش داره یعنی از بی محبتی بیزار بود واگه کسیو دوست میداشت باید اونم به خانو م علاقه مند میشد والا مثل سریش بهش می چسبید منم از همین طریق وهمین نقطه ضعفش کاری کردم که بی درد سر تموم شه

یعنی اینکه حس کنه هنوزم دوسش دارم ولی مجبورم که ترکش کنم

شایدم  واقعا دوسش داشتم نمیدونم

بهرحال هرچی که بود تموم شد 


همه اتفاقات بالا همزمان با کشیدن دندون من بیچاره اتفاق افتاد

می خوام تموم نوشته های قبل و که در مورد خانومه رو پاک کنم

وای مردم از درد دندون هنوزم جاش درد داره



نظرات 5 + ارسال نظر
ثنا.. یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:17 ب.ظ

موفق باشی

مرسی

نازی یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ب.ظ

ایشالله که دیگه خبری ازش نشه
خدا بد نده!خوب میشی چیزی نیست

مرسی

فلفل یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ب.ظ

آفرین

khastgah یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ب.ظ

خوبه
اما اخ از دندون درد
من می خوندم
ضعف کردم
وتی به حال تو
بدم می اد
از دندون پزشکی
اما دردش یک حسنی داره
مشغول می شی
و ماجرای خانم می شود
حاشیه

اره افرین واقعا همه دردها از یادم رفته

مریم چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:10 ب.ظ http://htp://tanhatarinmaryam.blogsky.com

سلام
خوبی؟
اولا شرایطم مساعد نیست
دوما به دلیل دلیل اولم
سوما چرا می زنی؟

اولا سلام
دوما مرسی خوبم
سوما من نزدم یه بارم با نازی جون این مشکل بوجود اومد که اون خودشو به مشت من کوبیدو زیر چشمش بادمجون کاشت
چهارما شما مدرکی دال بر زدن من نداری نه بادمجونی نه چیزی
پنجما هم شیشما:))
انشاله شرایطت هم مساعد بشه و شعراهای روحیه بخش تری ازت بشنوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد