شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

گریز و جهد

۲۲اسفند و از زبان خودم نوشتم حالا اینجا بد نیست ۲۲اسفند رو ازداخل دفتری که واسم فرستاد اینجا بنویسم که یادی هم ازاون کرده باشم البته یه موضوع دیگه از این رابطه مونده که سری بعد اونو مینویسم

گریز و جهد

رفتم .مراببخش و مگو او وفا نداشت       راهی بجز گریز برایم نمانده بود


این عشق آتشین پراز جهد بی امید     در وادی گناه و جنونم کشانده بود


رفتم که داغ بوسه پرحسرت ترا      با اشکهای دیده زلب شستشو دهم


رفتم که ناتمام بمانم در این سرود    رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم


رفتم مگو که چرا رفت ننگ بود            عشق من و نیازتو و سوز وسازما


ازپرده خموشی و ظلمت چو نورصبح       بیرون فتاده بود به یکبار رازما


من از دوچشم روشن و گریان گریختم ازخنده های وحشی طوفان گریختم


ازبستر وصال به آغوش سرد هجر           آزرده از ملامت وجدال گریختم


ای سینه درحرارت سوزان خودبسوز    دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر


میخواستم که شعله شوم سرکشی کنم          مرغی شدم به کنج قفس بسته واسیر


روحی مشوشم که شبی بی خبر زخویش           دردامن سکوت تبلخی گریستم


نالان زکرده ها و پشیمان زگفته ها          دیدم که لایق تو وعشق وتو   نیستم

نظرات 4 + ارسال نظر
غزل یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:13 ب.ظ

پنداشتی که کوزه ی سوزان عشق من
دور از نگاه گرم تو خاموش می شود؟
پنداشتی که یاد تو این یاد دلنواز
در تنگنای سینه فراموش می شود؟
تو رفته ای که بی من، تنها سفر کنی
من مانده ام که بی تو، شب ها سحر کنم
تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی
من مانده ام که عشق تو تاج سر کنم...

حتماً حکمتی داشته... شاید شیرینیش به همین غم هجرانش باشه...!
هنوزم ادامه داره؟ یعنی دیگه اصلاً ازش باخبر نشدی و از رابطه فقط روحش موند؟

حکمت !منکه تواین تلخی شیرینی ندیدم
نوشتم که یه موضوع مونده

Yinviz یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:25 ب.ظ http://www.yinviz.com

salam
dooost dari moche doosteto to yahoo begiri? ya inke kolli dooste jadid to yahoo peyda koni?
kafie ye sari be Yinviz bezani,
age khoshet omad ham Yinviz ro be dostat moarrefi kon ,
mersiii

غزل یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ب.ظ

ببخشید! :دی یادم رفت! آخه رفتم که برات نظر بذارم، فک کردم توو پست قبل گفتی یه موضوع دیگه مونده... به هر حال حافظه ی جلبکیه منه دیگه!
پس اسیرش شده بودی و روو نمیکردی! بابا پس خفن خاطرخواه شده بودی؟

یه جورایی آره

ثنا دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:09 ب.ظ

شعرش قشنگ بوود ..

ادامه ماجراهام بعد از امتحانا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد