شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

فکر



دختر خانم در حال تفکر هستن و قراره که جواب بدن

البته از روز سه شنبه به این ور همش داره فکر می کنه و منم مزاحم فکر کردنش نشدم

می خوام تا یه هفته کاری بهش نداشته باشم تا حسابی فکرکنه

نظرات 14 + ارسال نظر
ثنا جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:25 ب.ظ

فکر کنه که یعنی باهم بیشتر رابطه داشته باشید و بیشتر آشنا بشید ؟
جواب مثبت برای آشنایی بیشتر میخواد بده ؟

یه چی تو همین مایه ها

آیکیو. جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ب.ظ

نمیدونم دعا کنم جواب مثبت بده؟!چی دعا کنم امین؟!من آیکیو خدشه داره:)))))

دعا کن که هرچی که خیره پیش بیاد:)
مرسی آیکیو جان غیبتت هات طولانی ها
راستی وبتم که همش رمز گذاری و مین گذاری شده هر بار که میرم میره رو مین
رمزتو ندارم

فلفل شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:16 ق.ظ

سلام علیکم به میمنت و مبارکی

علیکم السلام و رحمت اله
نگفتی و نیستی و وب نداری که بدونیم چیکار کردی؟
نکنه رابطه رو شروع کردی و دیگه از دست مخالفت های من و چندتا از بچه بی خیال وبت شدی؟
بیا بنویس شاید دیگه با هات مخالفت نکنم :))

نازی شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:01 ب.ظ

متفکره ذیگه..بده؟:))))))))

نه کی گفته بده
انیشتین دیگه :))

فلفل شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ

:))))))))))
نه نمیام، بیام دوباره مخالفت می کنین، رای گیری می کنین، اعلامیه صادر می کنین :دی شما ملت ایرانین :)))))))

من همیشه و همه جا به ایرانی بودنم افتخار می کنم و کردم
کاش شما خارج رفته ها تحمل شنیدن نظرات رو داشتین و بخاطر نشنیدن نظرات یه وب رو منهدم نمی کردین:))))

فلفل شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 ب.ظ

راستی خاستگاه کجا رفته؟
ثنا که سالی یه بار می نوشت، خاستگاهم که معلوم نیست کجاست، گلاب هم که رفته اروپا، پیشی بانو هم که رسما نمی نویسه دیگه، از مجموعه بلاگی ما فقط تو موندی امین، بازم مقاومت کن، تو می تونی، تو افتخار مایییییییییی :دی

:))
اولین باری که تصمیم به نوشتن گرفتم به این دلیل بود که می خواستم حرفای دلمو یه جا بنویسم تا تخلیه روحی بشم بعدش شما ها اومدین و نظر دادین قبلنا خاطراتمو می نوشتم یعنی وقایعی که اتفاق افتاده بود ولی بعد از اینکه بچه ها اومدن وقایع روزمره رو نوشتم و ازتون نظر خواهی کردم که چیکار کنم
می نویسم با اینکه خیلی وقتا از شدت انتقاد هیچ حرفی و جوابی واسه گفتن نداشتم ولی هیچ وقت خودمو منهدم نکردم اگه یه روزی هم بخوام دیگه ننویسم این وب با خاطراتش همین جا ثابت می مونه واسه آینده ای که معلوم نیس چی میشه و به کجا می رسیم اون وقته که ارزش پیدا می کنه

فلفل یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ق.ظ

سلام امین،
اول اینکه منظور خاصی از شما ملت ایرانین نداشتم، کاملا شوخی بود، و بدون اینکه فکر کنم نوشتم، منم ایرانیم، بهش افتخار نمی کنم، چون افتخار نداره، همه جای زمین وطن منه، همه آدمای دنیا هم هموطنای منن. ولی هیچوقت هم از ایرانی بودنم ناراحت نمی شم.

بعد اینکه، نوشتن خیلی خوبه، گرفتن نظرات دیگران هم خیلی خوبه، نگه داشتن خاطرات هم خیلی خوبه، به همین روال ادامه بده.

اما من 1. خاطراتمو منهدم نکردم، اونا سر جاشونن، اگه خواستی می تونم یه روز باز کنم تا ببینی همشون صحیح و سالمن ;) سلام هم بهت می رسونن :)
2. به تعطیل کردن وبم افتخار نمی کنم، بلکه یه خرده هم ناراحتم که چرا مجبور شدم تعطیلش کنم.
3. از انتقادات و نظرات کوبنده شما اصلا ناراحت نیستم و هیچوقت هم نبودم.
4. گاهی آدم نیاز داره واسه پوست انداختن از خاطرات گذشته فاصله بگیره، حداقل واسه یه مدتی، اون وبلاگ برای من حاوی خاطراتی بود که می خواستم مدتی ازشون فاصله بگیرم، درضمن دیگه نیازی به نظرات شما نداشتم، کلی نظرات خوب دادین و باعث شدین من بزرگتر بشم و دیدم باز بشه. ولی الان به جایی رسیدم که صددرصد به کاری که می کنم مطمئنم، ترسیدم روزمرگی هامو بنویسم و هم باعث ناراحتی شما بشه و شاید باعث سوء برداشت دیگران، و بازم می گم نیاز داشتم ازشون فاصله بگیرم، من دارم تغییر می کنم، و توی این دوره باید یه چیزایی ترک می شد، که یکیش این بلاگ بود،

معذرت اگه باعث ناراحتی دوستان شد :)

:)

موفق باشی
و به پوست اندازیت ادامه بده
:)

فلفل یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ق.ظ

راستی اون نظر قبلی رو بعد از دیدن بلاگ سحر نوشتم!! یعنی چه چند روز نیستم برام دعا کنید؟ امین تو می دونی کجا رفته؟

براش دعا می کنم بهترین تصمیم ممکنو بگیره.

الان دیگه آره چون خودش جواب داد
:)

سحر یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ب.ظ http://yaddashteman.blogsky.com

سلام امین،خوبی؟من تازه دیروز امتحان دادم،همین الان رسیدم،نمیدونم امتحانم چه جوری بود،امیدوارم خوب شه،ممنونم از لطفت.

سلام رسیدن بخیر
منم امیدوارم قبول شی
خواهش می کنم

آیکیو. دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ب.ظ

بابا مردیم پس جواب چی شد؟!آپلو که نمی خواد هوا کنه:ی
آقا نمیخوای دعوت کنی بگو ها:)))))))))))

سلام
توی پست جدید می نویسم بطور خلاصه
ببخشین نبودم

خاستگاه دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ب.ظ

سلام من زندم


من مجبورم پیغامهای فلفل رو علاوه بر نازی و ثنا که هی پست رمز دار مینویسه اینجا بزارم

فلفل بنویس حالا بلاگ هم نخواستی باز کنی اینجا که هست بیا همینجا بلاگ امین بنویس:)


ثنا رمزت گم شد برام بزار
من نمی فهمم این پست رمز دار چیه شما اختراع کردید. دهه


نازی خانم خوبی؟ آقای همسرتون هنوز در دیار کفر هستند؟


امین من خرید هام کردم و آماده عروسی هستم

سلام آیکیو و سحر یادت رفت که واسه اونا بنویسی
:))
حالا اونیی که خاستگاه ازشون سوال پرسید و باهاشون حرف زد بیان جواب بدن:))
مبارکه چی خریدی؟:)

نازی دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 ب.ظ

سلااام
مرسی خاستگاه جون ......بازهم شما
من خوبم شکر خدا
ایشالله که شما هم خوب باشی عزیزم...کار چطوره؟همه چی خوبه؟

فلفل که نمیدونم دوباره چش شده


امین خان شما خوبی؟چه خبر؟
چی شد بالاخره؟

سلام خوبم سلامت باشی میام میگم

فلفل سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:58 ب.ظ

سلام سحرجون، ا امتحان داشتی؟ آهان فکر کنم فهمیدم چه امتحانی، ایشالله خوب بشه، ایشالله ایشالله ایشالله، خدایاااااا خوب بشه امتحان سحر.

خاستگاه خوبی عزیزم؟ لباس چی خریدی؟ من چی بپوشم حالا؟!:دی

امین سه شنبه است، پس چی شد؟ یه خبری بده!

:)
اومدم

سحر سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:40 ب.ظ http://yaddashteman.blogsky.com

مرسی فلفل جونممممم،میگم تو بلاگ خودمم بیای بد نیستاااا;)
امین کجایی؟مزدوج شدی؟:D

همین نزدیکیا
نه هنوز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد