شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

دیگه هیچ وقت نمی گم تموم شد

امشب ساعت ۹.۳۰ بود که یهو ۴-۵ تا پیام جوک فرستاد بعد که دید خبری از من

نیس نوشت نترس اینا رو   رو حساب فامیلی فرستادم که شاد شی

بازم نوشت من کینه ای نیستم با اینکه اون همه دلمو شکستی ولی بازم اومدم سراغت 

.

.

 فکر کنم یه چیزیم بدهکار شدم بخدا

دوباره نوشت جواب نمیدی؟

بعدش بازم پیام داد ای جونم پستونکتو  بخور لالا کن کوچولوی نازی:ـ)

واسه چند لحظه می خواستم جوابشو بدم و هر آنچه بلا توی دنیاس سرش بیارم تا بدونه

بازم بیخیال شدم

و بلاخره بعد ۱۵دقیقه که خبری از من نشد این پیامو واسم فرستاد


بلاخره راضیت می کنم :ـ)


.

با خوندن این پیام توی همون لحظه نمیدونم چرا نصف امیدم و از دس دادم

الان که دارم اینو می نوسم نصف شبه و تازه برگشتم خونه یه کم حالم بهتره ولی نتونستم تا فردا صبر کنم به همین دلیل الان نوشتم که سبک تر بشم

.

نمیدونم دیگه هیچی نمیدونم

هرگز همچین آدم سمجی توی زندگیم ندیدم با اون همه کم محلی که من ازش کردم وبا اینکه یه عالمه  واسم گریه کرد و من مثل یه تکه سنگ بودم بازم بیخیال نمیشه

دیگه هیچ وقت نمی گم تموم شد

نظرات 6 + ارسال نظر
الهه جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ق.ظ http://www.elaheh.blogsky.com

سلام. دوباره من وبلاگ شما رو تو لیست وبلاگای بروز شده دیدم !!!
به نظرم خیلی جالبه موضوتون !
ولی ای ول به پشتکار این خانوم !!!
خب به نظر من چرا خطتون رو عوض نمی کنید ؟!

چون ظرف کمتر از یه روز شماره جدیدمو پیدا می کنه

خاستگاه جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ق.ظ

امین نمی خوام بهت چیزی بگم هاااااااا
ولی دیدی این مصلحت بازی ها به ضرر کی تمام می شه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حالا مشاور نرو

نه دیگه میرم
توی همین هفته یه وقت خالی می کنم میرم
خودمم دیگه خسته شدم

ثنا جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:57 ق.ظ

یه سوال
اون موقع شب شوهر این خانوم کجاست ؟

ازش نپرسیدم
ولی معمولا وقتایی که تنهاس اینجوری دیوونه می شه

سحر جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 ق.ظ http://yaddashteman.blogsky.com

امین یه بار هم که شده تو حرف گوش کن! این خانم اگه قرار بود به این زودی پا پس بکشه از اول ابروشو با داشتنه شوهر و ۳ تا بچه به خطر نمینداخت...برو مشاور...اینجوری معلوم نیست آخر و عاقبت این ماجرا چی میشه

باشه سحر جان حتما توی همین هفته میرم و میام خبرشو به همه میدم که باید چیکار کنم

فلفل جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:12 ب.ظ

خیلی دلم می خواست یه کاری ازم برمیومد،
فکر کنم تنها کاری که می تونم بکنم اینه که برات دعا کنم!

مرسی فلفل جان

نازی جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:22 ب.ظ

تحمل داشته باش
اون داره تلاشهای آخرش رو هم میکنه که دلت و بدست بیاره

به نظر من هم رفتن به مشاور دیگه واجب شده


موفق باشی

فعلا که کاری بجز تحمل ازم بر نمیاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد