شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

نمیدونم چی باید بگم  

ولی میدونم که اینجوری نباید باشه که تا یکم شلوغ میشه  

نت قطع میشه  

واما خودم 

توی این مدت اینقدر بازار رفتم هلاک هلاک هلاک شدم  

منی که از بازار بدم میومد  

منی که واسه خودم وقتی میرم بازار یکی دو مغازه بیشتر نمی گردم 

حالا توی این هفته به اندازه همه عمرم توی بازار بودم  

اونم چه بازاری ؟ 

بازار عید شلوغ ترافیک وبقیه رو خودتون میدونین 

واما کارایی که کردیم 

لباس عقد و سفره عقد رزروکردیم 

طلا وحلقه هم امروز گرفتیم  

و یسری کارای دیگه آها آزمایشم رفته بودیم  

و داره نزدیک میشه  

نمیدونم بگم چه حسی دارم خوب یا هیجیان یا نگرانی 

فعلا که همه چی داره سریع اتفاق میافته

همچنان نت قطع است

و سرعت بسیار پایین

از همتون ممنونم واقعا

که نگران شدین و معذرت میخوام که نگرانتون کردم

دیشب بهش گفته بودم که امشب تکیلف همه چیو معلوم کنه

یعنی اینکه توی این مدت همش من می گفتم و اون میگفت و هرکدوم فقط از جانب خانوادهامون حرف میزدیم

قرار بود که امشب صحبت کنه و اگر که پدرش بازم اصرار کنه بیان خونه ما و بشین صحبت کنن و تصمیم بگیرن

هرچند گفته بودم که امکان اینکه خانواده من موافقت کنه بسیار کمه(البته مادرم میگفت که خب چه ایرادی داره که بنویسیم)

خلاصه ۱ساعت پیش زنگ زد کلی باهم حرف زدیم گفت

: کلی با پدرش صحبت کرده که امین واقعا مخالف نیست و حتی خودش داره دنبال کار واسم میگرده و.....و نوشتن این موضوع فقط بی اعتمادی دو خانواده رو بهم میرسونه و.....

خلاصه پدرش قبول کرده که ننویسن

اینجوری بهتر شد که این موضوع توی خانواده ها مطرح نشد و احترام همه حفظ شد و هرچی بود فقط پشت پرده اتفاق افتاد

اینم از این

بقول غریب آشنا

این نیز بگذرد

امشب یه اولتیماتوم جدی بهش دادم

 یکمم روانشناسی چاشنیش بود

باید سری تصمیم بگیره چون زیاد فرصت نداریم

من قبول نکردم اونا باید بیخیال شن

چون یه خواسته غیرمنطقی رو ازم خواستن

بالاخره اختلاف نظر


ازشنبه تا الان یعنی سه شنبه همه چی  خراب و فشارعصبی بسیار زیادی بهم واردشد

قضیه از اینجا شروع شد که شب خواستگاری پدر خانوم عنوان کردند که دخترش باید ادامه تحصیل بده و در آینده بره سرکار

منم همون شب گفتم که با این موضوع مشکلی ندارم و خودمم به این کار علاقه دارم چون واقعا اعتقاد خودم همینه

بعدش گفت که باید توی عقد نامه نوشته شه

همون شب پدرم مخالفت کرد و گفت که ما یه حرفی رو میزنیم و یه قولی رو میدیم و روی حرفمون هم وامیستیم ولی چیزی به عنوان شرط یا غیره رو توی عقد نامه نمی نویسیم

خلاصه اونشب دیگه بحثی در این مورد نشد تا روز شنبه

خانوم گفت که پدرش گفته که باید بنویسی

منم گفتم ننننچچچ

گفت پدرت قبول کرده

گفتم می پرسم ولی بعید میدونم

خلاصه بابایی گفت که من قبول نکردم و....

همه چی خراب شد افتضاح سردرد شدید 

از طرفی خودم از این نوشتن متنفرم و لزومی نمی دیدم از طرفی هم اونا می گفتن که اگه تو مشکلی نداری پس چرا نمی نویسی

خلاصه منم همه رو روی حساب بی اعتمادی میذاشتم و گفتم که اگه قرار باشه یه تیکه کاغذ مار رو بهم برسونه وبینمون اعتماد برقار کنه فردا با یه کاغذ بزرگتر این اعتماد از بین میره وقتی به خودم اعتماد ندارین چرا می خوان دخترشونو بهم بدن

۴روز اون گفت من گفتم

عید که کلا خراب شد

خلاصه میخواستیم بریم آزمایش که گفتم تا تکلیف این موضوع روشن نشه هیچ کاری رو انجام نمیدیم گفتم خانوادت بیان خونمون حرفاشونو بزنن

اصلا چرا همون شب پدرش وقتیکه دید که پدرم مخالفه دوباره حرفشو تکرار نکرد با اینکه پدرم سه بار تاکید کرد

ممکنه همه چی خراب بشه