یا لختی تامل کن سرشک دیده زارم ...چرا از من ربودی تو مجال دیدن معشوق ودلدارم
که امشب یار بیمارم به سر عزم سفر دارد.. غم واندوه جانکاه از زمین وعرش میبارد
چرا راه تماشا را گرفتی از من غمیگن.... تو ای ابر سیه برگرد نبارامشب غبارت را
به روی چهره ی معشوق من صد لکه اندازد .....اگر یکبار دیگر من نبینم چهره ی او را....درخت غم به جانم ریشه میسازد
نگاری را که عمری در دلش بودم.....همان معشوقه ای را که دل زارم تمنا میکند هر دم
ز دستم میرود افسوس ودیگر برنمیگردد
خدایا ...بنگر این بیتابی دل را ....به خود میپیچد واز هجر مینالد
وتو ای یار دیرینم بیا سیلاب اشکم را
بنگر ....غم را تماشا کن ومرا دریاب واز پیشم مرو...دردم مداوا کن ..که یک
دل دارم و از هجر تو بیمار میگردد
خریداری نباشد این دل دیوانه ی من را ....دلم چون کهنه کالایی در این بازار میگردد
مگر من بیوفا بودم که با من اینچنین کردی
چرا بگذاشتی چشمم بریزد اشک بیماری
چرا این عاشق درد اشنایت را ...دل ازار وغمین کردی