شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

شبای جوانی

شبی باخیال تو هم خونه شد دل

دیگه چیزی از اون مزاحم بیمار نمی نویسم

چون هروقت که نوشتم تموم شده بیخیال شده

دوباره پیداش شد

کلا اینجا فراموشش میکنم شاید توی واقعیت فراموشم کنه

مگه اینکه یه اتفاق مهم که بخوام همیشه یادم بمونه می نویسمش

نظرات 3 + ارسال نظر
سحر چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:31 ب.ظ

اره راست میگی اینجوری بهتره،آدم هروقت به چیزی زیاد فکر کنه،واسش اتفاق میفته،ایشالا هر چه زودتر از زندگیت محو شه

ایشالا

خاستگاه چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 ب.ظ

سلام به همگی

دلم می خواست بعد این همه مدت که میام سر یک پست جالبتری برسم
اما اشکال نداره

دلم تنگ شده بود برای همه


آقای داماد .ثنا . نازی
فلفل خبری دارید؟؟؟؟

سلام به شما
آره تکراری شده
شایدم دلیلش تکراری بودن زندگی ماس
مام دلمون تنگیده بود
لطف فرمودین

soso جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 ب.ظ

مثلا خیر سرم دارم درس میخونم به خاطر همین به داداشم گفتم رو لپ تاپ رمز بذاره اینترنتم محدود شه به خاطر همین دیر به دیر میام:)))
آره بهتره دیگه از مزاحم ننویسی هر دفعه که میگی سرو کلش پیدا شده اعصابم میریزه بهم
هر چقدرم که کمتر ازش نشونی بذاری بهتره از هر لحاظی که بگی....

درستو بخون که الان مهمترین موضوع توی زندگیت همونه
منم دیگه ازش نمی نویسم تا محوبشه:))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد